متين پسر پاييزي منمتين پسر پاييزي من، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره
آرتين پسر پاييزي منآرتين پسر پاييزي من، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه سن داره

پسرهاي پاییزی من

چرا دیر آپ می کنم

سلام متین من عزیزم ببخشید دیر به دیر آپ می کنم اخه بعد از اون اتفاق بد که خیلی واسم سخت بود هم از نظر روحی هم جسمی تاثیرات بدی روم گذاشت ولی به لطف مادر لیلا و بابا امین الان که دارم واست پست جدید میذارم خیلی بهترم بابا امین خیلی کمک حالم شد هم در رسیدگی به تو وخونه تکونی مادر لیلا هم تو این چند وقت بهم رسید تا نیروی که از دست دادم وضعیف شدم الان بهترم خیلی ممنونم ازشون باهمه وجودم هم مامان گلم و بابا امین دوست دارم زیاد روز پنج شنبه ظهر خواب بودی اومدم شیرت بدم که دیدم داری تو تب میسوزی وای همون لحظه جیغ کشیدم بابا هم که خواب بود هراسان ازخواب بیدارشد وکلی ترسید بود وقتی دیدیم تب داری بابا پاشورت داد منم سریع واست شیافت گذاشتم سریع ...
15 فروردين 1392

متین درحمام

سلام عشق من فرشته کوچولو من متین جان این عکسها رو 2ساعت قبل از سال تحویل که با بابا امین رفته بودی حمام مامان ازت گرفته وقتی میری حمام دیگه باید به زور بیاریمت بیرون تا چند دقیقه بعداز حمام گریه می کنی که چرا اوردیمت بیرون از حمام اونقدر سرگرم بازی هستی که اگه چندین ساعت هم درحمام باشی دوست نداری بیای بیرون کوچولوتر هم که بودی حمام کردن دوست داشتی فقط از یک چیز بدت میاد وقتی آب میریزیم روی سرت دوست نداری چند وقتی هستش که بابا امین حمامت می کنه دیگه واسه خودت بزرگ شدی عزیز دلمی بقیه عکسها در ادامه مطلب میذارم:         اینم عکس بعد از حمامت که گریه...
15 فروردين 1392

چهارشنبه سوری

ما روز چهارشنبه سوری بخاطر اینکه خیلی بابت تو می ترسیدیم جاهای شلوغ بریم به همین دلیل بیرون از شهر نرفتیم رفتیم داخل شهر یک دوری زدیم و بستنی هم  از بابا ابر گرفتیم بقیه کسای که اومده بودن چهارشنبه سوری ترقه می زدن می دیدی وجالب اینجاهست که اصلا از صدای ترقه ها که کم هم نمی انداختن نمی ترسیدی مامان جون ترقه اصلا چیز خوبی نیست سرگرمی خوبی هم نیست اگه بدونی چقدر بچه ها به وسیله همین ترقه دچار سوختگی شدن تازه .....بدترشم می شه! متین من حواسش به خودش هست وبزرگ هم که شد میدونه که خطرناکه این ترقه وبه حرف مامانی گوش میده     ...
15 فروردين 1392

عیدی متین

پسرم شده هر روز شیرین زبون تر از دیروز . شیطون هر روز شیطون تر از دیروز مامانی به متین یک تاب عیدی داد که خیلی دوستش داری و بیشتر روز تاب بازی می کنی الهه وحسین بیشتر موقع ها هولت میدن وقتی بابا امین هم هست اون این کارو میکنه وتو هم کلی می خندی جدیدا یاد گرفتی برعکس می شینی داخل تاب عکستو ببین بابا امین هم یک استخربادی شبیه قارچ واست خریده با ١٠٠ توپ رنگی هنوز استخر باد نکردیم وقتی این کار رو کردیم عکساش رو میذارم       ...
8 فروردين 1392

متین در یکسال وسه ماهگی

متین من سلام قربونت برم مامان سرماخوردگیت بهتره خدارو شکر تب ات هم واسه دندونات بود من اصلا متوجه نشدم فکرمی کردم از سرماخوردگیت توهم اصلا نمیذاری من دهنت باز کنم دیشب که خواب بودی دیدم ٤ دندون باهم در اومده دوتا از دندونت معلوم بودن ولی دوتا دیگه تازه نمایان شدن همه هم دندونای پایینی هستن مرواریدهای جدید مبارک میخوام از کارای که انجام میدی در این ماه واست بگم ١- گوشی تلفن بر میداری می گی الو الو پشت سرهم تکرار می کنی بعدهم میای گوشی میذاری کنار گوش من منظورت اینه که منم بگم الو عاشق  موبایل بابا امین وبابا حاجی هستی هروقت گوشی هاشون میبینی سریع بر میداری اوناهم واست اهنگ میذارن تو هم شروع به نانای می کنی کلی می رقصی ...
26 اسفند 1391

قبل از به دنیا اومدن متین

من وامین  بالاخره بعد از تقریبا 1سال  ونیم زندگی مشترک از خداوند بزرگ خواستیم یه نی نی خوشگل و سالم و البته صالح بهمون هدیه کنه تا زندگیمون کامل بشه. خدا رو شکر خیلی زود خداوند یه هدیه آسمونی بهمون داد که شد تموم زندگی من و امین در یکی از روزهای خوب خدا بی بی چک رو تست کردم  و دیدم بله ه ه ه ه ه ه ه    دو تا خط قرمز پررنگ ظاهر شد که نشان از خوش خبری بود به اولین نفری که گفتم بابا امین بود که خیلی زیاد خوشحال شد اشک شوق میشد توی چشماش دید وبعد از اون هم تلفنی به مادرلیلا وبعدهم خاله ها خبر دادیم و... که همه خوشحال شدن فردای همون روز یعنی در تاریخ 90/2/8به آزمایشگاه رفتم که ازمایش خون بدم آخه قبل ...
18 بهمن 1391

متین وعروسکش

متین من خیلی وقت که روءروئک خودشو داده به عروسکش واصلا دیگه سوار روء روئک اش نمیشه منم برای این که روء روئکش خالی نمونه یک عروسک گذاشتم داخلش این عروسک که پسرونه هم هست خاله من چندسال پیش ها برام اورد اون موقع میرفتم دبیرستان از اون موقع تا حالا من عروسک روسالم وخوب نگه داشتم ولی حالا دادمش به متین میخواین بدونین چه بلاهای که سراین عروسک دیگه نیاورده تا میبینه عروسک سوار روء روئکش هست سریع میاد درمرحله اول : کلاه عروسک در میاره درمرحله دوم: موهای عروسک می کنه   درمرحله سوم : یکی از دستاشو میکنه   درمرحله چهارم عروسک پرت میکنه بیرون از روء روئک وجورابش درمیاره خلاصه من نمید...
17 بهمن 1391

متین وپنجره

متین من روزجمعه که بابا هم خونه بود و کلی هم باشمابازی میکرد وحسابی باهم خوش میگذروندین منم داخل اشپزخونه داشتم ناهاردرست می کردم وشماهم طبق معمول تا دیدی من داخل اشپزخونه هستم سریع خودت رسوندی به اشپزخونه ونمکدون های توی کابینت در اوردی یکی یکی خالی کردی منم میخواستم ریس برنج ام بکشم وخطرناک بود شماهم اونجاباشی ازبابا امین خواستم بیاد ببرتت بیرون از اشپزخونه بابایی هم هرکاری می کرد تا شمارو سرگرم کنه ولی شما گریه میکردی می خواستی بیای پیش من بابا هم برای باراول گذاشتت کنار پنجره وشماهم کلی خوشت اومد حدود 20 دقیقه ای بود که همونجا وایسادی نگاه تو کوچه می کردی ماشین ها وادم های که رد میشدن نگاه میکردی واصل...
16 بهمن 1391