متين پسر پاييزي منمتين پسر پاييزي من، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره
آرتين پسر پاييزي منآرتين پسر پاييزي من، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

پسرهاي پاییزی من

آبان ماه

ساده میگذرد روزهای قد کشیدنت دردونۀ من، ساده اما پر از هیاهو... هیاهوی شیرین زبونیهای جدیدت، کشف های جدیدت، درخواستهای  که هرروز جنسش و آب و رنگش فرق میکنه.ابراز احساسات کردنت که همش خاص خودته و هرروز منو دیوونه تر میکنه. این روزهای شیرین رو برام جاودانه کن پسرم. از اینکه به مرحله ای رسیدی که مدام میگی"من دیگه بزرگ شدم"خیلی خوشحالم. با این حرف توی هر کاری که میخوام بهت کمک کنم در مقابلم جبهه میگیری میگی مامان من مرد شدم .خیلی خوشحالم متینم که بزرگتر شدی و آقاتر. آموخته های پسرم از مهد: ساعت 12 ونیم ناهار میخوری ومن با عشقی دوچندان کیفتو آماده می کنم. درست شبیه مامان که واسم لقمه درست می کرد وب...
6 آبان 1394

ماه محرم

السلام علیک یا اباعبدالله این محرم، هم تو بزرگ شده بودی و هم من تلاش کردم برای بزرگ شدنت! تو می دیدی....هر آنچه من نمی دیدم.... تو می شنیدی...هر آنچه من نمی شنیدم..   مامان قصه ی کربلا رو بگو.....   مامان بازم قصه ی علی اصغر رو بگو...چرا بهش آب ندادن؟ مامان رقیه باباشو ندید؟ مامان بچه ی امام حسین خیلی نازه... و سوالهای دیگرکه تو جوابش از من میخواستی این یعنی اینکه درکت بیشتر شده از امام حسین میخوام خودش کمکت کنه تا به شناختش برسی پسرم برای اولین بار امسال زنجیر زنی کرد البته دو سال پیش هم طبل میزد درمراسم عزداری امام حسین خـــــــــــــدایِ کربلا.....متین م را ح...
23 مهر 1394

اول مهر

بازآمد بوی ماه مدرسه نمی دونی چقدر دلم داره لحظه شماری می کنه واسه رسیدن به اون روزایی که تو بخوای قدم به مدرسه بذاری. امشب حساب کردم ,وقتی مجری شبکه داشت از حال وهوای اولی ها می گفت: فقط 3سال دیگه مونده . باورت میشه. گذشت روزها چه دورانی داشتیم من وتو وهنوزهم داریم. کم خوابیهای من ,بی خوابی های تو گریه های شبونه تو , خنده های هر روزه من از به ثمر رسیدن تو هرچی که بود سخت ,گاهی تلخ اما شیرین هم بود. با تونشستم ,خندیدم, گریه کردم, راه افتادم, حرف زدم وبالا خره قدم گذاشتی به سن لجبازیها ,من من کردنا واحساس قدرت کردنها نه تنها لباس خودت رو خودت انتخاب می کنی , مدیر برنامه های مامانم ش...
5 مهر 1394

بهانه قشنگم برای زندگی

بهارِ عمرم...این روزهایمان به بازی و بازی و بازی میگذرد...نمی دانستم باید برای این روزهایت انرژی ذخیره کنم...باید بدوم پا به پایت...بخندم مثلِ تو.... اما گویی تا تو باشی بازی هم هست... کمی طولانیست..اما ماندگار! میدانم ثبتش نکنم به ازای شیرینی روز افزونت فراموشش میکنم! متین نفسم مسیرِ زندگیت داره طی میشه...خوب دنیا را ببین...خیلی قشنگ است...چون چشمانت زیباست...برایِ منِ مادر زیباترین است...و ایمان دارم می توانی بهترین و آرام ترین دنیا را ببینی..با همین چشمها...متین دردانه ی مادر...این را بدان خــــدایِ این دنیا یکی است...احد و واحد...می توانی چنان اطمینان و توکلی کنی که خـــدا خودش بغلت کند...می توانی چنان ایمانی داشته باشی که این ن...
5 شهريور 1394

تغییر دادن آدرس وبلاگ

(متین و الهه مردادماه ) پسرم من به خاطر برخی از دلایل شخصی و... ادرس وبلاگت تغییر دادم اما اینجا بسته نمی شود....هیچ گاه... وقتی دلیلِ این کلبه ی آبی فرشته ای چون تو باشد....پس همیشه دلیلی برای این دل نوشته ها هست... تو دلیلی...روشنی...نوری....هستی! پس من و انگشتهایم اینجاییم... مگر می شود تو باشی و حرفی برای گفتن نباشد؟ درست این روزها که شیرینیِ وجودت ثانیه ثانیه است.... قبل تر می پرسیدم....بچه ها تا چه سنی شیرینن؟ و جوابِ مادرها برایم عجیب بود... امروز من هم آن عجیبِ دیروز شدم....هر سنیشون شیرینیِ شگفت انگیز و تکرار نشدنیِ خودش رو داره... خدایا دل و جانم را به تو میسپارم خیلی دوستت دارم. کمی در...
1 شهريور 1394

درس زندگی

روياهاي ما ساخته افكار و آرزوهامونه و اين خودش مي تونه يه شروع باشه براي رفتن و پر كشيدن براي آزادي رهايي از اين بند و اسارتي كه اسمش رو گذاشتيم سرنوشت به نظر من ما آدمها خودمون سرنوشتمون رو مي سازيم ما خودمون باعث ميشيم توي زندگي بهمون ظلم بشه بهمون اجحاف بشه و يا برعكس بهمون احترام گذاشته بشه و همه ما رو با تحسين نگاه كنن قصه هر كدوم از ما آدمها پر از حكايته حكايتهاي شيرين تلخ دلهره آور شاد و گاهي احساسهايي كه همه با هم يه جا جمع ميشن و كز ميكنن گوشه دل آدم برنده اون كسيه كه بتونه   اين احساسات رو مهار كنه و با استفاده از اون عقل و درايتش به بهترين راه سوقشون بده به جرات مي تونم بگم تعداد محدودي از ما آدمها به...
1 شهريور 1394

تیرماه

ی سلام تازه عجیب دلم برای اینجا نوشتن تنگ شده بود، خیلی وقته ننوشتم، شکر خدا همه چی خوبه و روزگار میگذره، هر روزی هر چند خیلی خیلی عادی اگر توش غمی و تلخی نباشه باید گفت روز خوبیه. اواخر روزهای ماه مبارک رمضان را سپری میکنیم طاعات و عبادات همگی قبول باشه انشالله در 18 تیرماه  25ساله شدم..... من 25 سالگي را دوست دارم.... همه چيزش را....باشد كه 25 سالگي يكي از بهترين سالهاي زندگي ام باشد هميشه روزهاي تولدم هوا خوب است و من عاشق روز تولدم هستم..... تابستان از راه رسید و هفته ی یکبار من وبابا امین تو رو میبریم شهربازی خلیج فارس اینم عکسهای خوشگلت. خوشحالم که بهت خوش گذشت. گذاشتم یه دل سیر بازی کنی.&nbs...
25 تير 1394

تفنگ

مدتیه که خیلی کلمه کشتن رو بکار میبری.   یا مثلا وقتی داری تلویزیون میبنی که یه مردی بهش گلوله می خوره: می گی: باتعجب: کشته شد .   یا از روی صندلی که میوفتی می گی : وای کشته شدم.   هرچیزی که شبیه تفنگ باشه رو به شکل اسلحه میگیر دستت و به طرفم می گیری و میگی: کیو کیو علاقه خیلی زیادی به اسباب بازی تفنگ داری  ازهمین الان میگی مامان من پلیس میشم یا خلبان میشم میرم تو اسمونها باهواپیما پروازمیکنم نمی دونم این علاقه زیاد به اسباب بازی تفنگ علامت خوبیه یا نه یا اقتضای سنته.   هرچی که هست دلم می خواد دنیای اطرافت از خشونت بدور باشه.   این موضوع البته شاید به خاطر این باشه که این روزا...
7 خرداد 1394

ببخشید

پسر دوست داشتنی مامان هروقت که کلمه ای رو می گی که ازت ناراحت میشم. فوری می گی:  مامان از دستم ناراحتی مامان من ببخش مامان دوست داشتنی بگم خوبه   عزیزکم معنی کلماتی رو که خوب نیست رو اصلا نمی دونی فقط همین جور طبق عادت تکرار می کنی. خیلی واسم جالبه از روی چهره افراد میتونی حالتشونو درک کنی. مثلا وقتی به یه گوشه خیره میشم , یهویی شوکه ام می کنی, میگی: مامان داری فکر می کنی؟ خیلی بزرگتر از سنت میفهمی. شاید این حس مادرانه باشه. اما باهوش و زیرکی عزیزم. باهمه سختیهایی که مادربودن داره. اما با جرات می تونم اقرار کنم که هیچ لذتی هم شیرین تر و دلچسبتر از اون لحظه ای نیست که پسرت...
31 ارديبهشت 1394