متين پسر پاييزي منمتين پسر پاييزي من، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره
آرتين پسر پاييزي منآرتين پسر پاييزي من، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

پسرهاي پاییزی من

در ایام عید

سلام مامانی متین من فدای اون چشمات شم قربونت برم الان که دارم این پست واست مینویسم یک دسته گل اب دادی امروز صبح ٣تا لیوان برنج خیس کردم واسه ناهار درست کنم گذاشته بودم روی کابینت برگشتم سمت یخچال تو هم روی پنجه های پاهات وایساده بودی کاسه برنج ریختی اگه بدونی برنج همه جا ریخته بود زیرکابینت روی کابینت روی قالی بعدهم زدی زیرگریه اخه خودت هم ترسیده بودی بمیرم من منم ارومت کردم خوابوندمت تا تونستم به کارم برسم این پست مربوط میشه به خونه عمه بابایی که در روز٩ عید رفتیم خونشون تو حیاط خونشون شبیه یک باغ کوچیک بود پردرخت مثل انجیر توت وپسته و... یک استخر هم بود که دیگه شده بود جایگاه قورباغه ها انقدرقورباغه توش بود که من میترسیدم نزدی...
21 فروردين 1392

سیزده بدر

سیزده بدر امسال ما با باباحاجی وبابا ناصر رفتیم خیلی هم خوش گذشت توهم اصلا اذیت مامان نکردی قربون گل پسرم برم خاله مریم وخاله میترا هم باهامون بودن  خاله میترا هم که دوقلوهای توشکمش هفت ماهه هستن جنسیت شون هم دخترهستش منم دلم میخواد زودی بدنیا بیان اوناروببینم   طبق معمول این چند وقت متین من جلوی شیشه ماشین وایساده داریم توجاده میریم سیزده بدر با این سبزه من کلی سبزه گره زدم یکی هم به خاطرتو ارزو کردم که همیشه سلامت وموفق باشی وبهترین ها رو واست خواستم ایشالا سال 92 برات خوب باشه برای من همین کافیه       اولین کاری که بابا امین داره میکنه داره چوب ...
20 فروردين 1392

پارک رفتن متین

متین دو روز از عید هم رفتیم پارک که کلی بهت خوش میگذشت سوارهروسیله بازی میشدی پایین اوردنت کار سختی میشد جیغ می کشیدی وگریه می کردی ماهم سریع باید با یک وسیله بازی دیگه ی سرگرمت می کردیم در ادامه بقیه عکسها:         اینم از سفره هفت سین مجتمع زیتون که من خیلی ازش خوشم اومد ...
17 فروردين 1392

حافظیه درایام عید

متین جان سلام ما در روز سوم عید رفتیم حافظیه واقعا تواین چندسال حافظیه رو به این شلوغی ندیده بودم صف بلیط ورودی که اگه میخواستی بگیری چند ساعتی باید می موندی توی صف من وبابا بی خیال شدیم همون بیرون از محوطه حافظیه گشتی زدیم غرفه های زیادی از هرشهرستانی بودن که آثار هنری یا سوغات همون شهرستان داشتن شتراورده بودن که هرکسی خواست سواربشه از بغل بابا امین هم که اصلا بغل هیچ کسی نمیرفتی تواین عکس کاملا گویاست بابا رو چه جوری گرفتی نمیذاشتی چندتا عکس دونفره با هم بگیریم چندتاعکس باهام گرفتیم اونم به زور عینک بابا امین هم خیلی دوست داشتی هروقت میزد به چشمش میخواستی ازش بگیری بزنی به چشم خودت...
17 فروردين 1392

سال 92

در این پست با کمی درد و دل شروع میکنم پسر دوست داشتنی مامان نمی دونم می تونم حس الانمو برات توصیف کنم یا نه.  یه حس عجیبی دارم همش میترسم نباشم و بالندگیتو نبینم. لحظاتی با تو دارم که دلم نمی خواد با هیچ کس تقسیمش کنم ، دلم می خواد این لحظه های ناب از آن خودم تنها باشه. برام بشه یه صندوقچه پر از زیبایی و یاد واره های قشنگ تو ،که با باز شدن اون پروانه ها با شادی پرواز کنن و خونه دلم پر بشه از ستاره. دلم می خواد فقط و فقط بشینم و نگاهت کنم تو با اون صورت معصومت بازی کنی و صدهزار بار قربون صدقه ات برم . می خوام فقط برای من باشی کنار من باشی ، من باشم و تو. و لحظه های شاد زندگی. خدایا این فرشته آسمونیت که به من سپردیش هنوزم به توجه و...
17 فروردين 1392
1