قبل از به دنیا اومدن متین

من وامین  بالاخره بعد از تقریبا 1سال  ونیم زندگی مشترک از خداوند بزرگ خواستیم یه نی نی خوشگل و سالم و البته صالح بهمون هدیه کنه تا زندگیمون کامل بشه. خدا رو شکر خیلی زود خداوند یه هدیه آسمونی بهمون داد که شد تموم زندگی من و امین

در یکی از روزهای خوب خدا بی بی چک رو تست کردم  و دیدم بله ه ه ه ه ه ه ه    دو تا خط قرمز پررنگ ظاهر شد که نشان از خوش خبری بود به اولین نفری که گفتم بابا امین بود که خیلی زیاد خوشحال شد اشک شوق میشد توی چشماش دید وبعد از اون هم تلفنی به مادرلیلا وبعدهم خاله ها خبر دادیم و... که همه خوشحال شدن

فردای همون روز یعنی

در تاریخ 90/2/8به آزمایشگاه رفتم که ازمایش خون بدم آخه قبل از اون شک کرده بوده  ولی باید شک م به یقین تبدیل میشد که باردارم ...ویارداشتم وشکم ام درد می کرد و ...موقعی که رفتم آزمایشگاه واااااااااااااااااااااای چه حال عجیبی داشتم هم خوشحال بودم و هم نگران ... بعد که ازم خون گرفتن بعد از 20 دقیقه ی در انتظار جواب دل توی دلم نبود که اون خانمه که جواب آزمایش بهم داد  گفت مبارکه سریع به بابا امین زنگ زدم گفتم واقعا داره بابا میشه بابا از اون طرف خط قربان صدقه دوتامون میشد و...

آن زمان بود که بر من خداي مهربان* نام شورانگيز "مادر" مي نهد.

اینم جواب آزمایش

من و امین اولین بارصدای قلب کوچولوش در روز 90/2/19شنیدیم .

اولین باری که من احساس کردم نی نی توی دلم  تکون می خوره در روز 90/4/28بود.من احساس می کردم  که  صدای آرام قلب نی نی م  را می شنوم و انگشتان دستش که قلقلکم میداد..حس خوبی بود ونی نی نازم  بودنش به من  باتکون خوردنش درشکمم اعلام می کرد بعد از گذشت ٤ ماه نی نی خوشکلم واقعا رشد کرده بود و من مجبور بودم لباس های خیلی گشاد بپوشم یعنی همون لباس مخصوص حاملگی وشلوارحاملگی

من عاشق خوردن سیب ترش هلو گوجه باقی آلبالو پسته و لیموترش بودم.

وقتی حامله شدم وزنم خیلی تغییر پیدا کردم اضافه وزن زیادی داشتم

وبابا  امین کمکم می کرد تابتونم لباس هام بپوشم غذا درست کنم و وسایل خونه رو جمع کنم.