متين پسر پاييزي منمتين پسر پاييزي من، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره
آرتين پسر پاييزي منآرتين پسر پاييزي من، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

پسرهاي پاییزی من

بهانه اول مهر و بوی ماه مدرسهــــ ...

1393/6/30 21:09
نویسنده : مامان سمانه
457 بازدید
اشتراک گذاری

عجب روزهایی بود تب و تاب و ذوق و شوق اخر تابستون برای شروع مدرسه...

یاد کتاب های نو که هلاک بوی تازگی اش هستم بخیر

نیمکت هامون بعضا درست و حسابی هم نبود ولی من آرزومه دوباره روی همون نیمکت های چوبی کهنه بشینم نمیکت ها ی که باید سه نفری می نشستیم

دلم برای معلم های عزیزم تنگ شده برا مهربونیشون برا دعوا کردنشون برای کلمه به کلمه ای که بهمون یاد دادن

دلم برای هم کلاسی هام تنگ شده برای نگاه مهربون و مظلومشون تنگ شده ماها مثل بچه های این دوره زمونه نبودیم واقعا بچه بودیم از دنیای بزرگترا بی خبر بودیم  و سر زبون دار نبودیم واقعا بچه بودیم

دلم برای دعای اول صبح سر صف تنگ شده...از جلو نظام گفتن هامون...

دلم میخواد دوباره تو صف وایستم و خانوم ناظم ناخونامو ببینه و بگه آفرین دختر خوب و نازنین

دلم میخواد برف وبارون  بیاد و مدرسه ها تعطیل بشه و من دراز بکشم جلوی تلویزیون برنامه کودک های اون زمان ٰمجموعه آن شرلی با موهای قرمز-خونه مادر بزرگه مخمل وهاپو کومار -میگ میگ -هایدی و کلارا - بابا لنگ دراز (جودی ابوت) -دختری به نام نل -خاله ریزه -زورو-فوتبالیستها-پینوکیو-گربه سگ  - قصه های مجید - مدرسه موشها و پلنگ صورتی - تام وجری  -  کلاه قرمزی -وروجک و آقای نجار - زیزیگولو  - مجید دلبندم -سرندیپیتی - برنامه بستنی ها وخاله بهار و ساعت برنارد 

در کودکی همیشه دوست داشتم از این ساعتا که برنارد داره داشته باشم!

کاش هنوزم مثل اون وقتا ، با ذوق و شوق کیفمو آماد میکردم واسه صبح فردا

کاش هنوزم یه سیب قرمز میذاشتم تو کیفم واسه زنگ تفریح !

کاش هنوزم استرس اینکه کدوم کلاس میفتم باهام بود

کاش چند بار چک میکردم امشب که مداد و پاک کنم رو واسه فردا تو کیفم گذاشتم یا نه

کاش ...

چقدر حس های اون روزا صاف بود

یادش بخیر روز هایی که ناهار ماکارونی داشتیم بدو بدو از مدرسه میومدم تا زودتر به ماکارونی برسم چقدر ماکارونی های اون موقع خوشمزه بود مثا الان انقدر مخلفات توش نمی ریختیم اما یه مزه ی دیگه ای داشت ومنم عاشق ماکارونی

یادش بخیر امتحان ثلث اول و دوم و سوم

یادش بخیر موقع امتحان باید کیف میذاشتیم بینمون که تقلب نکنیم !

یادش بخیر دوست داشتیم مبصر صف بشیم که پای بچه هارو سر صف جفت کنیم !

چـقـــدر شــــــیــــــریــن بـــــــود !!!

ساده بودیم دلخوشی هامون کوچیک بود اما عمیق بود

محبت کردن مهربون بودن شیوه ی دوستی هامون بود

دلم تخته سیاه میخواد دلم گچ رنگی میخواد

دلم میخواد دوباره خانوم معلم به من اجازه بده برم از دفتر گچ بیارم

دلم میخواد برم مدرسه مدادام رو تراش کنم و بنویسم بابا آب داد و...

دلم برای خط کشی کناردفتر مشق با خودکار مشکی و قرمز

برای پاک کن های جوهری و تراش های فلزی

برای گونیا و نقاله و پرگارو جامدادی

دلم برای تخته پاک کن و گچ های رنگی کنار تخته

برای اولین زنگ مدرسه

برای واکسن اول دبستان

برای سر صف ایستادن ها

برای قرآن های اول صبح

دلم برای مبصر شدن ، برای از خوب ، از بد

دلم برای ترس از سوال معلم

کارت صد آفرین

بیست داخل دفتر با خودکار قرمز

دلم برای لیوان های آبی که فلوت داشت

دلم برای زنگ تفریح

برای عمو زنجیر باف بازی کردن ها

برای لی لی کردن

دلم برای دعا کردن برای نیامدن معلم

برای تمرین های حل نکرده و اضطراب آن

دلم برای روزنامه دیواری درست کردن

برای خنده های معلم و عصبانیتش

برای کارنامه.... نمره انضباط

برای مُهرقبول خرداد

دلم برای خودم

دلم برای دغدغه و آرزو هایم

دلم برای صمیمیت سیال کودکی ام تنگ شده

نمی دانم کدام روز در پشت کدام حصار بلند کودکی ام را جا گذاشتم

کسی آن سوی حصار نیست کودکی ام را دوباره به طرفم پرتاب کند؟

دلم برای بچه بودن تنگ شده

دلم برای اون روزها تنگ شده

کاش ...هنوز من مدرسه می رفتم  ...

دعای خیرمو میخوام سرمه ی چشمونت کنم ...

متین جان امیدوارم همیشه در تحصیل علم و دانش  کوشا باشی وبه بالاترین درجات تحصیل در زندگی برسی

خدا جونم همواره هوای پسرم داشته باش. ازت ممنونم

 

 
 
یادش بخیر  پاکن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی ، بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد …
.
خندونک
.
  وقتی مشق مینوشتیم پاک کن رو تو دستمون نگه میداشتیم بعد عرق میکرد ، بعد که میخواستیم پاک کنیم چرب و سیاه میشد و جاش میموند ، دیگه هر کار میکردیم نمیرفت ، آخر سر مجبور میشدیم سر پاک کن آب دهن بمالیم بعد تا میخواستیم خوشحال بشیم که تمیز شد میدیدیم دفترمون رو سوراخ کرده !
.
زیبا
.
یادش بخیر، سر صف پاهامونو ۱۸۰ درجه باز می کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم !
.
خنده
.
یکی از ترسناک ترین جملات دوران مدرسه :
یه برگه از کیفتون بیارید بیرون !
.
ترسو
.
یادش بخیر تو کلاس وقتی درس تموم میشد و وقت اضافه میآوردیم ، تا زنگ بخوره این بازی رو میکردیم که یکی از کلاس میرفت بیرون بعد بچه های تو کلاس یک چیزی رو انتخاب میکردند ، اونکه وارد میشد هرچقدر که به اون چیز نزدیک تر میشد ، محکمتر رو میز میکوبیدیم …
.
گیج
.
یادش بخیر تو دبستان سر کلاس وقتی گچ تموم میشد ، خدا خدا میکردیم معلم به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم …
همیشه هم گچ های رنگی زیر دست معلم زود میشکست، بعدم صدای ناهنجار کشیده شدن ناخن روی تخته سیاه !
.
خطا
.
یادش بخیر خط فاصله هایی که بین کلمه هامون میذاشتیم یا با مداد قرمز بود یا وقتی خیلی میخواستیم خاص باشه ستاره می کشیدیم …
.
آرام
.
نوک مداد قرمزای گلی که زبون میزدی خوش رنگ تر میشد …
.
زبان
.
تو مدرسه آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست اونا یه درس از ما عقب تر باشن …
.
زیبا
.
وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم ، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال بتراشیم …
.
آرام
.
یادش بخیر حس بعد از آخرین امتحان سال و شروع تابستون و یادش بخیر عصر ۳۱ شهریور و همه خاطره هایی که جلوی چشامون بود …


جشن
.
خودکارهای چهاررنگی هم بود که باس دکمه‌ش رو فشار میدادی تا نوک دلخواهت بیاد بیرون ، اونوخت قرمزش صورتی بود و آبیش بنفش !
تفریح من این بود که تهش رو میکردم تو دهنم با دندون دکمه هاشو فشار می‌دادم ، بعد حواسم نبود دکمه ش فنریه و لبم میرفت لای دکمه ش !!!
.

شیطان

.
یادمه یکی از پر استرس ترین لحظات دوران ابتدایی وقتی بود که دیکته تموم میشد و مبصر دفترا رو جم میکرد میذاشت رو میز معلم ؛ هی حواسمون به دفترمون بود ببینیم کی نوبت صحیح کردن دیکته ما میشه ، نوبتمون که میشد همش چشممون به خودکار معلم بود ببینیم غلط داریم یا نه … قلبمونم تند تند میزد !!!
.
خندونک
.
  اوج احتراممون به یه درس این بود که دفتر صد برگ واسش انتخاب می کردیم !
.
عینک
.
  اون روزهایی که هوا برفی و بارونی بود ناظم مدرسه میگف امروز صف نیست مستقیم برید سر کلاس ما هم خوشحال میشدیم میرفتم کلاس !
.
درسخوان
.
یادمه همیشه واسه اینکه زود برم  بازی کنم ، مشقامو چند خط در میون رد میکردم تا زودتر تموم شه …

یادش بخیر..چقدزود گذشتگریه

بستنی های زی زی گولا تابه تا

دیگه هیچ وقت این طعم ها تکرار نشد

برگه امتحانی که معلم ها هر وقت میخواسن امتحان بگیرند از این برگه ها استفاده میکردیم

لیوان زمان مدرسه ما

اینم نمونه دیگه لیوان اون زمان

بازیهای  اون زمان ما :

کاردستی اون زمان که باهاش کلی سرگرم میشدیم خبری از تبلت و... نبود

تبلت دوره ماخندونک

این بازی که متین جونم من همیشه باخاله هات بازی میکردم

خیلی دوست شون داشتم چقدراز این برچسب های ادمس لاویز داشتم توی البوم نگهشون میداشتم

این خطکش ها که میزدیم روی دست هامون مثل دسبند میشد

گچ های رنگی

 

یادش به خیر...

وقتى براى اولين بار اين عكس ها رو ديدم، چنان ياد گذشته افتادم كه از اين همه تاثير خنده م گرفت. عكس هايى كه منو تا دبستان برد، جايى كه براى اولين بار نوشتن و خوندن یاد گرفتم. چنان پرشتاب اين عمر مى گذره كه وقتى به سال هاى دور نگاه میکنی جز يه لبخند كارى از دستت بر نمیاد. داستان هاى دبستان شيرين و آموزنده بود هرچند تكاليف زيادش برامون سخت بود اما چنان در سختى روزگار غرقيم كه مى گیم كاش امشب به جاى اين همه مشكل 100 بار از روى كوكب خانوم مى نوشتيم. عكس هاى بالا نماد ساده درس خوندنمونه. لوازم التحريرهامون همه شبيه هم بود كه فرق بين بچه پولدار و بى پول بينمان مشخص نشه، پس يادمون دادن كه به هم فخر نفروشيم اما چه حاصل تمام درس هاى مدرسه با بزرگ شدنمون کم کم از يادمون میره !

 

 

پسندها (3)

نظرات (4)

فروشگاه نادین
4 مهر 93 12:31
سلام دوست عزیز لوازم جشن تولد شال و روسری دست سازهای نمدی nadin-shop.ir
HAJAR
4 مهر 93 14:51
وای متینم چقدر زود بزرگ شدی انگار همین دیروز بود گفتن یه پسر عمو گیرت اومده قربونت برم واسه خودت مردی شدیا . دلم برات تنگ شده
مامان سمانه
پاسخ
مرسی هاجر عزیز دختر عمو مهربون باورکن من و منین هم خیلی دوست داریم ببینیمت دلتنگت شدیم
بابا و مامان
7 مهر 93 23:05
سلام مامان جون خیلی زیبا نوشتید
فاطمه
9 مهر 93 14:47
به امید روزی که بری دانشگاه مامانتون هم عکساشو بذاره و ما کییییفففف کنیم