نامه ای ازطرف بابا امین
متین عزیزم
وقتی توبدنیا اومدی من احساسی داشتم که هیچ وقت تا به آن روزتجربه نکرده بودم وتابابا نشی متوجه اون احساسی که من دارم ازش حرف می زنم نمیشی باباجون من تاریخ٩/٩/٩٠ که توبدنیا اومدی قشنگ ترین وزیباترین وخاطره انگیزترین روز درتمام عمر٣٠ ساله ام بوداصلا عاجزم دربیان احساساتم نمیدونم چه جوری بیان کنم.
من عاشق این هستم که وقتم روباتو بگذرونم وهر روزصبح که میخوام به سرکاربرم توکه درخواب ناز هستی روبایدببوسم وبعد درطول روز که پیشت نیستم به مامان زنگ می زنم حالت رومی پرسم دوست دارم همیشه لبخندهای توروببینم وهیچ گاه لبخندزیبای تو ازروی لبانت محونشه چون اون روزآخرزندگی منه من جون میگیرم بالبخندهای شیرین ات که بدجوری به دلم میشینه
من فکرمی کنم توبچه خیلی خاصی هستی چون هروقت من خوابم میای تو بغلم وسرت رو میذاری روشانه هام چه حس خوبی بهم دست میده تو فوق العاده ای بابا جون
عاشق همه ی شیطنت هات هستم وقتی بزرگ بشی دلم برای شیطنت های دوران بچگی هات تنگ میشه برای بازی های کودکانه ات برای خیلی ازچیزها که اگه بخوام همه اش روبگم تمام صفحه های وبلاگت رو پرمیکنم
اینو بدون عاشقتم پسرکوچولو من خدارو شکرمی کنم این فرشته ی آسمانی این پسرسالم به من هدیه داد امیدوارم امانت دار خوبی باشم خدایا ازت ممنونم
دوستت دارم
بابات
این پست درتاریخ ١٤ دی ماه٩١ توسط بابا امین نوشته شده مامانی هردوپست اوردم کنارهم