متین و یک توپ
فرشته ی كوچك رويايي ِ من
دنيا اگر خودش را تباه کند نميتواند
به عشق من به تو شك كند
تمام ِ بودنت را حس مي كنم ...
حاجتي به استخاره نيست
عشق ما ... عشق من به تو
عشق تو به من
يك پديده است ...
يك حقيقت بي نياز از استخاره ُ وگمان
متین من
امروز ٣١ فروردین ماه رفتیم خونه عمه فردوس سرکوچه عمه یک پارک هست من وتو وفاطمه عمه فردوس رفتیم پارک کلی بازی کردی
برای اولین بارسوار سرسره شدی خیلی دوس داشتی
البته یک پسربامامانش داشت توپ بازی میکرد تا توپ پسررو دیدی سرسره رو ول کردی رفتی سمت توپ
میرفتی وسط پسر ومامانش بین بازی شون ومیخواستی توپ ازاونا بگیری
بادیدن عکسا توضیح بیشترمیدم ومتوجه میشی با این توپ چه کاراکردی
بادیدن این توپ که بین مامان وپسرش ردوبدل میشد
تومیرفتی بینشون میخواستی توپ ازشون بگیری
پسره هم خیلی ناراحت شده بود هی به مامانش چپ نگاه میکرد منظورش این بود که توداری بازیشون خراب میکنی
حالا که اوایل راه رفتنت هست اینطوری راه میری دستات بالامیگیری مچ میکنی پاهات هم خیلی ازهم فاصله دارن راه میری
خیلی بامزه راه میری وقتی توپ بهت نزدیک بود تندتر قدم برمیداشتی انگار داشتی می دویدی
ازبس تلاش کرده بودی واسه گرفتن توپ بلاخره خسته شدی ودوباره شروع کردی بعد ازچندروز چهاردست وپارفتن
متین بلاخره موفق به توپ گرفتن شد ببینین خنده اش رو این موفقیت بعدازتلاش فراوانه
متین وسرسره که داری برعکس از سرسره بالا میای