حوالی جشن تولد دو سالگی
متین من این روزها خیلی درگیر روز تولدتم هر روز دارم یکی از کارهاش رو انجام میدم وااااای متین من تو دوساله شدی پسر عزیزم ! چه زود روزها گذشتن ولی وقتی وبلاگت رو می خونم همه ی این روزهایی که اومدن و رفتن خاطرات شون برام زنده میشه و انگار همین یه کم پیش بود که تو بدنیا اومدی و این دوران رو پشت سر گذاشتی تا الان که دوساله شدی بعضی موقعها با خودم فکر می کنم اگه یه روزی وبلاگت رو بخوام بهت بدم و این همه پست که برام خیلی ارزشمند هستن بهت بسپارم توبهم بگی همه ی این پستها روباید بخونم ؟ توی دلت بگی مامانم چه حوصله ی داشته این همه نوشته ...؟!! می دونی من چی در جوابت می گم ؟ هر كلمه و هر لحظه که از تو مي...