بازیگوشی هاوخرابکاری های متین (سری 2)
پسرنازنینم... فرشته مهربونم ...
سلامتیت رو شکر نازنین مادر...این روزها خیلی بازیگوش شدی طوری که اگه واسه چند دقیقه ازت غافل شم یک دسته گل آب میدی
پسر یکی یدونه من این هفته آمار شکستنی هات زیاد شده
چند مدت پیش یک پست واست گذاشتم درمورد بعضی چیزهای که زدی شکستی ولی فکرنمیکنم به یک یا دو پست ختم بشه واین داستان همچنان ادامه داره....
مامانی هم کمی ناخوش احوالم اخه حالا که تو سرماخوردگیت بهتر شده من سرماخوردم به محض بهبودی بیشتر به وبلاگت سر میزنم
بریم ادامه مطلب:
روز جمعه همین هفته 3/3/92 داشتی با توپ بازی می کردی که یک صدای بلند شنیدم من مشغول ظرف شستن بودم بابا امین هم خواب بود زدی این گلدون رو شکستی وقتی اومدم پیشت گفتم چکار کردی چرا زدی گلدون شکستی عزیز دلم خودت هم از صدای گلدون ترسیده بودی دست گذاشته بودی روی چشمات یعنی داری گریه میکنی چند وقتی این کارو یاد گرفتی تا یک کار اشتباه میکنی خودت لوس میکنی دست میذاری روی چشمات تا من چیزی بهت نگم وقربون صدقه ی پسر طلا خودم برم
این پنکه هم به وسیله چنگال زدی پرده های پنکه رو شکستی چند وقتی هست میری توی اتاق در هم روی خودت می بندی تا دور از چشم من به بازیگوشی هات ادامه بدی
این هم یک شمع که همین طور که توی عکس مشخصه کنار جا شمعی زدی شکستی کلا من خیلی به وسایل دکوری وتزئینی خونه علاقه دارم ولی الان از دست تو مجبور شدم وسایل های که دارم جمع کنم وبعضی موقعها که میرم خرید یک وسیله خوشکل که میبینم نمیتونم بخرم چون مهمون دو روزه هست اگه بخرمش بعد باید عکس شکسته ش رو بذارم توی وبلاگت ...
دوست داشتن ساده است و باور کردنش سخت
تو ساده باور کن ، که سخت دوستت دارم . . .