اولین تجربه سینما رفتن
پسرم
در تاریخ 93/7/11 برای اولین بار در سن دوسال وده ماه دو روز همراه با من والهه رفتیم سینما شهرموشها 2 سینما پیام شیراز
یه روز خوب و یه تجربه جالب
من روزی کودک بودم که از طرف مدرسه رفتم شهرموشها یک
کارکترهای اون فیلم بزرگ شدن یاد بزرگ شدن خودمون افتادم .الان هر کدوم از اون بچه های مدرسه که اونروز دسته جمعی با هم رفتیم سینما یه گوشه دنیا سرمون گرم زندگیمونه و بعضن از هم بی خبریم ...
مدرسه موشها 1 را میگم .ک مثل کپل ،نارنجی ،گوش دراز ،عینکی ،اینا حالا بزرگ شدن .مثل ما که بزرگ شدیم
وحالا من یک مادرم یک پسر دوست داشتنی دارم که این روزها دارم از لحظاتش لذت میبرم و خدا رو شکر میکنم وحالا نظاره گر بزرگ شدن تکه ی از وجودم هستم
وحالا شهر موشها 2:
خیلی دوست داشتی وبه تماشای فیلم نشستی تقریبا ده دقیقه اخرفیلم خسته شده بودی که اونم طبیعی هست با توجه به سنت یک تایم 80 دقیقه ی نمیتونی یکجا بشینی
من قبل از اینکه ببرمت سینما فکر میکردم اصلا نشینی و شاید دوست نداشته باشی ولی برخلاف فکر من خیلی خوب بودی مرسی پسرگلم
وقتی چراغهای سینما خاموش شد به من گفتی مامان تاریک شد می ترسم ولی بعد از چند دقیقه عادی شد دیگه ایراد نگرفتی
شب که اومدیم خونه تمام چراغها رو خاموش میکردی تلویزیون روشن میکردی به بابا میگفتی سینما هست
نازنینم دلم میخواد بدونی همه زندگی من و بابایی هستی و ما بخاطر داشتن تو روزی هزار بار شاکر خدایی خواهیم بود که هدیه نازنینی مثل تو به ما تقدیم کرد....