متين پسر پاييزي منمتين پسر پاييزي من، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره
آرتين پسر پاييزي منآرتين پسر پاييزي من، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

پسرهاي پاییزی من

آبان ماه

1394/8/6 15:13
نویسنده : مامان سمانه
256 بازدید
اشتراک گذاری

ساده میگذرد روزهای قد کشیدنت دردونۀ من، ساده اما پر از هیاهو...

هیاهوی شیرین زبونیهای جدیدت، کشف های جدیدت، درخواستهای  که هرروز جنسش و آب و رنگش فرق میکنه.ابراز احساسات کردنت که همش خاص خودته و هرروز منو دیوونه تر میکنه. این روزهای شیرین رو برام جاودانه کن پسرم.

از اینکه به مرحله ای رسیدی که مدام میگی"من دیگه بزرگ شدم"خیلی خوشحالم. با این حرف توی هر کاری که میخوام بهت کمک کنم در مقابلم جبهه میگیری میگی مامان من مرد شدم .خیلی خوشحالم متینم که بزرگتر شدی و آقاتر.

آموخته های پسرم از مهد:

ساعت 12 ونیم ناهار میخوری ومن با عشقی دوچندان کیفتو آماده می کنم. درست شبیه مامان که واسم لقمه درست می کرد وبا یه میوه خوشمزه فصلی می ذاشت توی کیفم. 

باهم دست به دست هم پا به پای هم میریم مهد. من برمی گردم

اونم بی تو

تو بی من 

اما خوبی شادی سرحالتر ازهمیشه منم راضیم دل خوشی منم همینه.منم یکی دوساعت بعد میرم کلاسم.

زمان برگشتنت میشه.

ساعت ۴ ونیم اگه خودم کلاسم تموم شده باشه میام مهد دنبالت واگه کلاسم تموم نشده باشه مادرلیلا یا بابا امین هرکدوم که باشن میان دنبالت

خداروشکر راضی هستی.

حس خوبی دارم. پسرم انرژی کودکیشو بیهوده تلف نمی کنه. رشد می کنه. استعدادش هدر نمی ره.

واسه رسیدنت به آرزوهات که هنوز نمی دونم چیه وکجاست, هرکاری می کنم.

دیروز اومدم مهدت. می خواستم ببینم  رابطه ات با بچه هاچطوره؟ سرکلاس روبراهی؟

خداروشکر. مربی(خاله سحر) راضی بود.

روزای چهارشنبه یوگا داری . با خاله رویا که خیلی دوسش داری

چند روز اول مهد خاله رویا مربی ت بود که بعد تغییر کرد خاله سحر شد مربی ت و الان خاله رویا فقط مربی یوگا ت هست

در این یک ماه که رفتی به مهد شعر مسواک برایم میخوانی شماره آتش نشانی بلدی سه ماه فصل پاییز میدونی شمارش اعداد از۱ تا ۱۰ میدونی. ٰپسرکم دردوست یابی وبرقراری ارتباط با دیگران خیلی بهتر شدی اشتهایت خیلی خوب شده وخوابت تنظیم شده اتفاقات هر روز مهد برای من وبابا امین تعریف میکنی ...  خلاصه خدا روشکرهمه چی روبه راهه..

از دیگرتاثیرات مهدرفتنت  اینه که دوستی تو با کتاب..من را عاشقترت کرد!

عزیزِ فهمیده ی من.

کتاب یار مهربان متین من

منتظر بودم تا خودت...بخواهی...اشتیاق نشان دهی...به دنبالش روی...بخوانی...ورق بزنی...

این چند وقت که میری مهدکودک روزهای که کتاب به امانت میاری تا من برات بخونم

واین اشتیاقت قند در دلم آب میکند...

من برایت میخوانم و تو خـــــوب گوش میدهی...

روی پاهایم مینشینی...من دستانم را دورت حلقه میزنم و کتاب در دست هردویمان...با هم ورق میزنیم و من میخوانم...گاهی برمیگردی و نگاهم میکنی و میخندی وهرچه که من میخوانم تکرار میکنی...

خوردنی ها :

از خوردنی مورد علاقه ت که هر روز خریدمیکنی باید به ویتامین c  اشاره کنم که بعد ازمهد منو مستقیما میبری به سوپری سرکوچه و ازم میخوای برات بخرم

میوه مورد علاقه ت : انارو پرتقال و مشکل بد غذایی باهات خیلی کم دارم وتقریبا همه غذاها رو دوس داری ومیخوری

و اما..

چقدر قشنگ  و دوست داشتنی وقتی پسر کوچولوم خیلی ساده و دلچسب میگه:

مامان پولای قلکمو که زیاد شد پولهاش در میارم. یه ماشین بخرم برای بابا امین به ماشین های شاسی  بلند میگی (شاشی بلند ) میخرم به من میگی مامان تو چی میخوای برات بخرم ؟ باباحاجی تو چی میخوای برات بخرم ؟ متین تو خیلی خوبی , خیلی مهربونی , نفس مامان , اشکمو درآوردی. چقدر آرزوهات مثل خودت کوچیکن و دوست داشتنی.اسم بیشتر ماشین ها رو میشناسی ....عزیز مامان واسه آرزوهای قشنگت ,دعا می کنم.

سوال های که زیاد ازم میپرسی :

بهم میگی مامان خدا خیلی بزرگه ..مامان خدا مارومیبینه ..من خیلی دوسش دارم

بهشت کجاست ؟ جهنم کجاست ؟ به جهنم میگی (جهنت)

شبها زمان خواب  پسرم خودشو توی بغلم جا میده و با گرمی دستای کوچولوش سرمای دستامو می گیره بهم میگه مامان من دوست دارم بابا امین دوست دارم هر دوتا تون دوس دارم .

دستام پر انرژی میشن و

           محکم بهت می چسبم

                    ممنونم عزیزم.

                    سپاسگذارمت خدای من

 

سه ساله یازده ماه ی مــــــــــــادر ...عاشقانه دل بسته ات هستم...تا آخر دنیا.

 

پسندها (1)

نظرات (2)

بابا و مامان
11 آبان 94 7:46
آیلار
4 دی 94 13:57
سلام پسر نازی دارین خدا حفظش کنه به منم سر بزنید خوشحال میشم