متين پسر پاييزي منمتين پسر پاييزي من، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره
آرتين پسر پاييزي منآرتين پسر پاييزي من، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

پسرهاي پاییزی من

ناگفته ها سری 2

1392/1/31 15:23
نویسنده : مامان سمانه
380 بازدید
اشتراک گذاری

برایت می نویسم در حالی که به صورت پاکت نگاه می کنم

 و فرشته ها گونه ات را بوسه باران می کنند

 و من به تماشا نشسته ام این همه خوشبختی را....

 

چقدر زود گذشت 8 اردیبهشت90 که فهمیدم ، مامان شدم و حالا تو مثل یه فرشته کوچولو کنارم هستی...

 

 

سلام میخوام ادامه پست ای که درمورد تو نوشتم متینم اینجا ادامه بدم هرچی که به ذهنم میرسه واست مینویسم تا بعدها که ازم میپرسی اگه یادم رفته بود اینجا ثبت کرده باشم گلمPutersmile1

این موضوع یادم رفته بود تو وبلاگ بنویسم تا یادمه اول تو این پست میذارمتفکر

من ٤ ماه باردار بودم اوایل تیرماه بود که ما به خاطراینکه مادرلیلا وبابا حاجی تنها بودن وخونه شون تقریبا بزرگه ومادرلیلا بیشترمواقع تنها خونه بود ازما خواستن تا ما برای یک مدت کوتاهی بریم توی خونه اونها منم ازاینکه توی اولین بارداریم پیش مامانم باشم از این موضوع به خوبی استقبال کردم موافقت کردم بابا امین هم همینطور این شد که ما اسباب کشی کردیم رفتیم خونه بابا حاجی وقتی هم توبدنیا اومدی مادرلیلا خیلی خیلی کمک حال من شد درزمان بارداری همه کارا افتاده بود گردن مادرلیلا من تنها وظیفه ام خوردن وخوابیدن بود وقتی هم بدنیا اومدی تورو حمامت میکرد پاهات می شست لباسهات می شست که خاله نجمه ومریم هم خیلی کمک حالم شدن اگه اینا نبودن واقعا من نمیدونم باید چه کارمیکردم اخه خیلی بی تجربه بودم خیلی چیزا رو یادم دادن ممنونم ازهمه شون Grouphuggتا هشت ماهگیت خونه بابا حاجی بودیم وبعدازاون خونمون جداشد وازاونجا مااسباب کشی کردیم

اگه خاله مریم نبود شیرمن واقعا خشک میشد شما اوایل درست سینه منو نمیگرفتی یادمه خیلی هم واسه شیرخوردن تنبل بودی به دکترت که اون موقع دکترمرجان اسدی فر بود گفتم اصلا واسه شیرخوردن بیدارنمیشی اونم گفت بایدحتما دوساعت یک بار شیربخوره صورتش بشورین بزنین کف پاهاش چانه اش بمالین تا بیداربشه ماهم همه این کارا رو میکردیم ولی شما اصلا بیدارنمیشدی یا یک گریه کوچولو میکردی دوباره میخوابیدی خلاصه ماول کن نبودیم پوشاک ات روعوض میکردم پاهات میشستم تابیدار شی شیربخوری تا بلاخره موفق شدمHapydancsmil

یک بارهم سرماخورده بودی رفتیم پیش همین دکترمرجان اسدی فر گفتن بینی ات گرفته باید باپوار بازش کنم اول اسپری بینی زد توی بینی ات وبعدبا پوار زد توبینی ات وتندتند میزدمحکم توکمرت میگفت باید خلط هاکنده بشه منو وبابای هم هاج وواج نگاش میکردیم که من نتونستم تحمل کنم بهش گفتم چه کارمیکنی بچه ام رو توهم یه ریزگریه میکردی اروم نمیشدی دردت اومده بودبمیرم برات نزدیک بود بحث ام باهاش بالا بگیره بابا امین اعصابش خیلی خرد بود طوری به دکترنشون دادکه خیلی ناراحت وعصبانی اخم هاش توهم بود که خود دکترگفت الان باباش باچوب منو می زنه خلاصه مطبش ترک کردیم شد اولین واخرین بار که دیگه بریم مطبش البته تعریف این دکترخیلی شنیده بودیم هم متخصص کودک بودهم تغذیه حسین خاله مریم زیرنظرش بود راضی بود نمیدونم چرا اون روز این کارو باتوکرد که من دلم میخواست بادستام خفه اش کنم  عصبانی

بعدرفتیم دکتراحمد مدنی واسه چکاپ کلی که دکترازهمه چی تعریف کرد دوماه بودی خیلی خوشش اومده بود دوتا قطره بینی بهت داد سریع هم خوب شدی چون دکترمدنی وقت گیری سخته ازاون به بعدزیرنظردکتر علی اصغربوستانی زاده رفتی

 وقتی نوزاد بودی ازبیمارستان مرخص شده بودی وقتی دل درد میگرفتی بعداز این که قطره عرق نعناع بهت میدادم واروم نمیگرفتی با ماشین بابای میرفتیم توی خیابون ها گشت میزدیم و میچرخیدیدم تا تو آروم بشی بخوابیرانندگی

درادامه : 

 

 

وقتی توی ماشین بودیم شمابیشترشیر میخوردی ومنم خیلی خوشحال میشدم

• ازوقتی کوچولوبودی ٦ ماهه بودی که موهات بلند شده بود بدون اینکه ما موهات کوتاه کنیم خودش حالت فشن داشت فقط من دستام یه کم با آب خیس میکردم میکشیدم توموهات حالتش میدادم وقتی میرفتیم بیرون همه ازم میپرسیدن بچه به این کوچولوی بردی آرایشگاه من میخندیدم میگفتم این حالت موهای خودشه خیلی ازاقوام هم این سوال میکردن اخه این پسرموفشن خودمه البته خیلی هم بهت میومد

موقعی که خونه بابا حاجی بودیم اغلب خونه بابا حاجی شلوغ بود ولی تو عادت داشتی راحت میخوابیدی وازشلوغی نه میترسیدی نه بدخواب میشدی کلا خوابت خیلی خوب بود حتی ازشیرخوردنت خیلی بهتربود بابا حاجی همیشه میگفت متین خیلی آرومه اصلا احساس نمیکنم بچه کوچولو توخونه مونه2069

خاله نجمه ازموقعی که من باردارشدم ازبس که سرتو تپلی شده بودم واضافه وزن زیادی پیدا کرده بودم به من میگفت قلقلی به تو میگفت فینقیلی (یعنی کوچولو ) واوایل که جنسیت ات مشخص نبود بهت میگفت سیمین به شوخی اینارومیگفت هم به امین میاد هم سمانه اخه من دنبال اسمی بودم با معنی که به اگه پسری به اسم بابا امین بیاد اگه دختربودی به اسم من بهترکه پسرشدی وگرنه هیچ اسمی نبود که من واسه دخترکه به اسمم بیاد پیدا کرده باشم وخوشم اومده باشه1989

خاله میتراهم علاقه خیلی خاصی بهت داشت اخه اون بچه نداشت اون زمان موقعی که فهمید بستری شدی بعدازاین که بدنیا اومدی در nicu بیشترمن گریه کرد اشک ریخت هر روز به من میگفت برو متین ازبیمارستان مرخص کن میخوام ببینمش الان هم که بارداره سردوقلوهاش هنوزهم روزی دویاسه بار زنگ میزنه باتو تلفنی صحبت میکنه خیلی مهربونه منم خیلی دوسش دارم1972

شبها من خودم بیدارمیشدم چندین بارشیرت میدادم صبحها تو ساعت 7 بیدارمیشدی منم که چشمام بازنمیشد مادرلیلا رو صدا میزدم تو رو میبرد پیش خودش وباباحاجی تا موقعی که من بیدارمیشدم تو پیش اونا بودی منم راحت میخوابیدم توهم اروم بودی

راستی یک خاطره هم از زمان بارداریم بگم  وقتی 7 ماه بارداربودم یک آزمایش دادم دکترگفت قند خونت لب مرز هست باید آزمایش قندبدی ببینیم درچه وضعه اول خون ازم گرفتن بعد هم پودر قند بهم دادن باید 30 ساعت هیچی نمیخوردم دوباره خون میدادم این ازمایش سه بارتکرار شد چون من استفراغ میکردم ونمیتونستم اول صبح ناشتا باشم من حتما باید صبحهانه مفصل میخورم وگرنه حالت تهوع بهم دست میداد بعضی صبحها بابا امین یا مادرلیلا واسم لقمه میگرفتن میومدن صدام میکردن من میخوردم دوباره میخوابیدم تا حالم بدنشه خدارو شکر قندخونم سرتو لب مرز بود ولی بالا نرفت وپیشرفتی نداشت چون من پرهیز کردم ازخوردن بعضی چیزها مثل شیرینی وقند و...

من در زمان باردار ی چندتا دکترعوض کردم که واست میگم کدوم دکترا بودن اولین دکتری که رفتم پیشش دکترصدیقه زارعی بود که دوس نداشتم تخصص اش رو زیاد دارو میداد عوض کردم دکترمریم کاشف رفتم اونم مطب اش همیشه شلوغ بودواذیت میشدم اونم عوض کردم رفتیم پیش دکتر معصومه اسلامیان که خیلی راضی بودم ازهرلحاظ تا نه ماهگی زیرنظرایشون بودم ولی میخواستم جراحی ام توی بیمارستان کوثرباشه وتاریخش هم 9/9 باشه دکتراسلامیان تواون بیمارستان کارنمیکرد به همین دلیل رفتم پیش مهراناقاسم خانی که عالی بود واقعا دستشون درد نکنه توروبدنیا آوردخانم دکتر

درزمان بارداریم سرتو بعضی شبها باید خیلی این دنده واون دنده میشدم وبدخواب میشدم دم دم های صبح خوابم میرفت یکی ازعلت ها هم اضافه وزنم بود خیلی اذیت میشدم کمردرد ومعده درد هم خیلی داشتم همیشه باید یک بالشت میذاشتم زیر کمرم تاخوابم میبردخواب

این چیزها یادم اومد الان که نوشتم امیدوارم الان که داری این پست میخونی بدونی که عاشقانه میپرستمت جای توروهیچکس توقلبم نمیگیره مامانی عاشقتم  1973

کـوتـاه مـی گـویـم دوسـتت دارم اما
از دوست داشـتـنـت کـوتـاه نـمـی آیم . . .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

صبا (خاله ی آیسا)
29 فروردین 92 10:56
سلام عزیزم خصوصی داری
مامان کوثری
29 فروردین 92 11:38
تم پرنده خشمگین رو دوباره درست کردم گذاشتم میتونید ببینید و انتخاب کنید
ღ تـــــــــــک خاله کوثر جونی ღ
29 فروردین 92 11:39
چه دقیق و باحال نوشتی ...
قالب های اختصاصی کودکانه
29 فروردین 92 12:26
سلام عزیزم اس ام است به دستم رسید سفارشات جدید رو تو وبلاگم بگو گلم
صبا
29 فروردین 92 12:51
عزیزم ممنون میشم آدرسشو بدی
رضوان مامان رادین
29 فروردین 92 13:18
وای چه خاطرات قشنگی...واقعا عالی بود
سمیه مامان پارسا
29 فروردین 92 17:33
سلام سمانه جون قربونت مرسی. شرمنده زنگ زده بودی خواب بودم بیدار شدم دیدم. مرسی از لطفت .آره عکسها رو با آدرسش فرستادم ایمیلش. گفتم بهش قیمتش اصلاً مهم نیست یه چیز باحال درست کنه. راستی کیه؟ میشناسمش؟ از دوست وبلاگی ها که نیست نه؟؟ متین و ببوس و شیطون و با اون قالب خوشگلش
پرهام ومامانش
30 فروردین 92 10:44
مفصل وخوندنی نوشتی
مهسا مامان کیارش
30 فروردین 92 12:48
جالب و خوندنی بود عزیزم چه کار خوبی کردی که همه چیز رو واسه این وروجک نوشتی و جا نذاشتی
مهسا (مامان آینده ی یه دخملی♥)
30 فروردین 92 14:12
خصوصی
صبا
30 فروردین 92 14:34
خصوصی داری گلم
آرام
30 فروردین 92 15:35
ای جانم طفلک دکتره! خوب کار درستی میکرده ولی شاید با اندکی خشونت) ایشالا گلت همیشه سالم و شاد باشه
صبا
30 فروردین 92 21:48
دوست خوبم خصوصی داری
مامان هستی
31 فروردین 92 0:33
امان از دست بعضی از دکترا...
سارا مامان آرتین
13 اردیبهشت 92 10:11
چه جالب دکتر من هم دکتر قاسم خانی بووود