امروز با متین
امروز جمعه ٣٠ فروردین وقتی از خواب بیدارشدی ساعت ١٠:٣٠ بود صبحانه بهت تخم مرغ باشیر دادم دیدم خیلی بی حوصله هستی وخیلی بهونه گیر نمیذاشتی من هیچ کدوم ازکارام بکنم
دم درخونه نشسته بودی به من میگفتی بیا در در( یعنی بیابریم بیرون)
این روزا هم بیا بلدشدی بای بای کردن بلدشدی
بابایی هم به من گفت متین آماده کن تابریم بیرون منم همین کاروکردم وزدیم بیرون بدون اینکه مقصد خاصی درنظرمون باشه همینطوری رفتیم تارسیدیم دروازه قرآن اونجا یه کم گشت زدیم وقتی سوارماشین شدیم خوابت رفت دیگه ساعت ٢ ظهربود ترجیح دادیم بیایم خونه وبعدازظهرباز ببریمت بیرون
بعدازظهر هم رفتیم پارک آزادی اونجا کلی بازی کردی وخوش گذروندی
توی پارک چندتا گربه که می دیدی صداشون میکردی بیا بیا کلی ذوق میکردی
تواولین پست ها گفته بودم که بابایی در زمان بارداری من تافهمید تو پسری یک توپ فوتبال واست خرید امروز اون توپ روهم واست باد کرد وکلی باهم بازی کردین وخیلی دوس داشتی
اینم ازامروز ما ...
تا پست بعدی بدرود
این پسر متین منه که خیلی دوس داره بیرون بره عاشق ددر رفتن
متین همیشه وقتی یک چیزی بخوای بهش اشاره میکنی خیلی خوب میدونی در خروجی خونمون کجاهست هروقت بغلم هستی خودت میکشونی سمت در میگی از این سمت بریم تواین عکس هم بغل بابایی هستی میگی بریم چرا وایسادی
توپ درتاریخ ٢٨/٣/٩٠ من وبابایی برات خریدیم اینم بازی با توپ همراه بابایی پسرمداره ازته دلش میخنده قربون خنده هات برم من
بابایی توپ باسرمیزد تو هم میخواستی همین کاروکنی توپ هم خیلی سنگین بود واقعا اگه میخورد توسردرد میگرفت مانمیذاشتیم این کاروکنی ولی تو سمج تر از این حرفا بودی
اینم از اون عکسایی که کم میشه ازت گرفت چند وقتیه عادت کردی لبات جمع میکنی تامن میخوام این لحظه رو بادوربینم شکارکنم نمیذاشتی که این دفع ازدستم درنرفت ببین چه کارابلدی فدات بشم
تو این عکس داری بای بای میکنی بامن وقتی میخوایم بریم بیرون سریع میگی بای بای دستات هم تکون میدی
متین من
مراقب دلت باش تا از همین حالا تا آخر دنیا سفید و پاک بمونه