یکسال و شش ماه هشت روز
عشـــــــــــقم
متــــــــــین من
الان که دارم این پست واست می نویسم تو یکسال وشش ماهگی و هشت روزت هست
متینم داری کم کم بزرگتر میشی و بازیگوش تر عزیز دلمی روزها دارن پشت سر هم میان وتو داری بزرگ میشی قد میکشی وقتی دستام باز میکنم میگم متین من بدو تو قلبم هرجا که باشی می دوی تو بغلم منم بوسه بارانت می کنم چقدر خوشحالم که پسری مثل تو دارم مهربون و دوس داشتنی خیلی چیزها رو دیگه میفهمی بابا که بهت میگه متین ببوسمت سریع میری بابا رو بوس میکنی چه خوبه فرشته کوچولو اومدی به زندگی ما
مهربانیت را مرزی نیست ، یقین دارم فرشته ای قبل از آفرینشت قلبت را بوسیده .
مادر بودن چه لذتی داره متینم ازموقعی که تو رو تو زندگیم دارم احساس خوشبختی میکنم تو زندگی مون رو روشنتر کردی
متینم میخوام بدونی که مامان وبابا عاشقتن و برای خوشبختی تو هرکاری میکنن
من یک مادرم
واژه ای که تا خودم مادر نشدم عمقش را نفهمیدم...
از روزی که مادر شدم لحظه به لحظه که متین بزرگ شد ومن عاشقتر و وابسته تر شدم
تورا من عاشفانه میپرستم نفس
حالا چی میگی چه کار میکنی ؟؟؟؟
تا الان
عاشق آب خوردن و همچنان چای نوشابه ودوغ
عاشق تخمه و آبنبات چوبی
عاشق بیرون رفتن یا به قول خودت دَر دَر رفتن
هر وسیله ی که یک جای میذارم میگم برو بیار منظورم متوجه میشی درست همون وسیله واسم میاری
به همه وسایل برقی خونه کار داری مثل لباسشویی- گاز - تلویزیون -اتو و... نمیدونم چطوری بهت بگم دست نزن خطرناکه
همچنان غذای میکس شده میخوری و تغییرات چندانی در برنامه ت پیش نیومده
همه چیز پرت میکنی هرچیزی دستت بیاد پرتاب میکنی هرچیزی که باشه وسایل پرت کردنت هم شده واسم یک فکری
اسباب بازی مورد علاقه ت توپ و ماشین
فرهنگ لغات متین تا الان:
ماما-بابا- آب -بده -بیا - نه -دردر- این - حسی(حسین)- یاله (خاله)- مم - به به -الو
کلی کلمات نامفهوم دیگه عم - آوا- اوما - و...
علاقه پیدا کردی به پستونک و روء روئکت اون موقعها که نوزاد بودی اصلا تمایلی به هیچ کدوم نداشتی ولی الان یادت اومده از این وسایلها اصلا استفاده نکردی پستونکت رو از کشو کمدت در میاری میخوری و عروسکت از روء روئک در میاری صدا من میزنی ماما این این ... یعنی بذارم داخل روءروئک
یکبار که خونه بابا حاجی بودیم باباحاجی تو رو گذاشت روی شونه هاش و میچرخیدن توی خونه وتوهم کلی خوشت اومد از ته دل میخندیدی بابا امین هم چند وقت پیش تو رو گذاشت روی شونه هاش و بعد ازحدود ده دقیقه که خسته شده بود میخواست بیارتت پایین حاضرنبودی به هیچ وجه بیای پایین و مثل تو این عکسا ازته دل میخندیدی فدای خنده هات شم من
اینم هدیه های از طرف مادر لیلا و بابا حاجی به متینم هست که ماشین باطری میخورد سر این دختر وپسر که داخل ماشین تکون میخورد ولی دیگه نمیخوره چون خرابش کردی این هزارپا هم بابا حاجی روز مرد بهت هدیه داد مردکوچولوی من
پسرم در استخر توپ خیلی راحت دراز کشیده و آواز میخونه
عاشق این وسیله بازی هستی هواپیمای که اهنگ میزنه میچرخه
اینم عکسهای پارک رفتن همین هفته متینم من وبابا هر هفته 2-3 بار میبریمت پارک که هم بازی کنی و کلی توی پارک بدو بدو میکنی تمام وجود مامان
این تلفن هم من واست خریدم که دیگه دست از سر تلفن خونمون برداری البته که چیزیش دیگه نمونده از بس خورده زمین ببین شماره هم میگیری و پشت سرهم میگی الو الو...
متین من
چه کاری از من بر می آید ؟
وقتی عشق
تمام خودش را می ریزد توی واژه هایم
و بی قرارم می کند ...!