مامان خوابالو
متین من
پسرنازم
توی که وجودت بهم زندگی میده
پنج شنبه شب من وبابا قرار گذاشتیم اول صبح بریم پیاده روی وصبحانه بیرون باشیم ولی صبح جمعه بابا بیدارشده بود ساعت 5 ونیم صبح چندین بار منو صدا زد از اونجایی که من و تو اصلا قید خوابمون نمیزنیم خیلی خوش خواب هستیم نتونستم روی قولم بمونم و از بابا خواستم عصر بریم اونم ناچار شد آخه دو تا به یکی بودیم و قید پیاده روی با ما خوابالو ها رو زد یعنی من وتو رو
عصر رفتیم پیاده روی بعد از اون هم بابا شام دعوتمون کرد رستوران نایب چمران کلی پیاده روی کردیم که آخرش من کم آوردم نتونستم زیاد ادامه بدم توهم که راه نمی اومدی می خواستی بغل مون باشی وبابا کلی بغلت کرد
بابا میگفت ببین شما چقدر تنبل هستین راه صاف وهموار نمیتونین بیاین اگه بریم کوه همون اول راه جامیزنین
مادر پسر بهم رفتن ...
عکسهای اون روز میذارم در ادامه
92/3/17
متین جونی چی میل داری ...
نوش جونت عشق من
تو آسمون یک هواپیما دیدی کلی ذوقش میکردی اشاره بهش میکردی فقط میگفتی این .. دست میزدی
همونطور که تو عکس میبینی کنار تخت وایساده بودی اول کفشات رو از بالا پرت کردی پایین بعد هم خم شده بودی میخواستی کفشها رو برداری
من وبابا میترسیدیم خدای ناکرده بیوفتی مجبور شدیم بعد از شام که خوردیم سریع رفتیم
اینم از پیاده روی ما..خوش گذشت
خدايا شكرت بخاطر اين روزهاي كوتاه ولي شاد و شكرت بخاطر همه چيز هوامون رو داشته باش.