متين پسر پاييزي منمتين پسر پاييزي من، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره
آرتين پسر پاييزي منآرتين پسر پاييزي من، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

پسرهاي پاییزی من

زندگی از جنس متینم ...

1393/2/27 22:34
نویسنده : مامان سمانه
197 بازدید
اشتراک گذاری

پسر رویایی من ... نامدار پرمهرم ...

این روزها خیلی کمتر وقت میکنم به وبلاگت سر بزنم

شاید بخوای مقایسه کنی با روزهای اولی که وبلاگت رو راه اندازی کردم و خیلی نسبت به الان واست پست جدید میذاشتم چون اون زمان تو یکسالت بود هنوز راه نمیرفتی و خوابت هم بیشتر بود و من وقت آزادم دوبرابر الان بود ولی حالا ... 

بذار به حساب کارهایی که یدفعه انقدر دور آدم رو میگیره که باید براش یه برنامه ریزی مفصل کنه

اما روزها و شب ها میگذرند و من میمانم وزمان خواب تو شیرینم که از قبل برای این لحظه هزارو یک برنامه میریزم....

تو  ساعت 3 یا 4  ظهرمیخوابی ومن میمانم وخانه ای که گاهی اوقات نمیتوانم پایم را براحتی بر زمین بگذارم ...از پاذل گرفته تاماشین و....

جمع و جوری مختصر میکنم _گردگیری - ظرف شستن - جارو کردن - اتو کردن و ...بعد از حداکثردوساعت آقا متین بیدار شده ...دوباره برای تو میشوم تمام کارهای شخصی ام را رها میکنم و برای تو و از تو میشوم _ساعتها با تو زود میگذرد ...نزدیک آمدن بابا امین میشود دوباره تصمیم میگیرم خانه را مرتب کنم ...

شام بذارم ....

دنبال راهی باشم که بتوانم بیشتر سرگرمت کنم تا بابا امین هم به کارهایش برسد...

ووو.....

به دنبال بابا امین هستی و بازی با او را به هر چیزی ترجیح میدهی ... هر شب بابا امین خیلی با حوصله به راستی که  کودک درونش فعال میشه و با تو همبازی میشه یک شب توپ بازی هر وقت هم میخوای توپ شوت کنی به بابا میگی حاضری و میزنی زیر توپ یک شب دیگه ماشین بازی و ...

وقت خواب میشود ...

   قطره آهن که قبل از خواب میخوری بعد از اون هم  مسواک میزنی  شیر که با شیشه میخوری و آماده خواب میشی وقتی رفتیم توی رختخواب بهم میگی قصه منم شرح کارهای روزمرگی اون روزت رو در قالب  یک قصه و با عنوان علی کوچولو برات تعریف میکنم و بعد از همه ی این داستان ها تو سراغ بابا امین میگیری  ... من به بابا امین میگم در اتاقی دیگر یواشکی بخوابد چون حضور بابا امین خواب را از چشمانت میبرد وتو فقط به بازی فکر میکنی..یابابا امین از خستگی در پذیرایی میخوابد و تو با ماشین هایت از رویش رد میشوی ویا بر عکس میگویی به من میگی بابا خوابه یواش و در این چند وقت چند باری توی بغل بابا امین میخوابی ....

وتا تو بخوابی....

 ساعت 11 یا 12 شب شده

جمع و جور میکنم

نگاهی به ساعت میکنم شاید 1 بامداده

با خودم میگم چه کنم؟  لپ تاب باز میکنم تا چرخی توی اینترنت بزنم و به وبلاگ تو سر بزنم وآپ میکنم واز اونجایی که خیلی به خوندن رمان علاقه دارم دوست دارم کتاب بخونم و تا میام چند صفحه ی بخونم 

 وساعت تند تند میگذره و اگه نخوابم فردا خیلی بیخوابی اذیتم میکنه...

میبینی پسرم دنیای من ازجنس دنیای تو شده...

و تو روز  به روز

با شیطنت هایت

بازی هایت

تقاضاهای عجیبت

مرا غرق در دنیای کودکی ات کرده ای...دنیایی که مرا از اضطراب به آرامش

از کسلی به نشاط

از روزمرگی به هیجان میرساند و همه را مدیون تو هستم متین من

من به تو ایمان دارم ، به هر آنچه هستی و خواهی شد ...

93/2/27

 

دوست داشتنی ترین دوستت دارم

پسندها (6)

نظرات (6)

مامان رها
28 اردیبهشت 93 18:59
قربون اين پسر بانمك برم من
باران قاصدک
30 اردیبهشت 93 7:32
سلام عزیزم کوچولوی ناز و دوست داشتنی داری ،‌ خدا برات نگهش داره خوشحال میشم به وب من و دخترام هم بیای منتظرتمااااااا
مامان معید
30 اردیبهشت 93 21:12
الهی شکر که هستن و میریزن و می پاشن... آهنگ وب زیباست
♥مرجان مامان آران و باران♥
31 اردیبهشت 93 12:39
عزیز دلمممم شیطونککککک والا منم دیگه وقط سر خاروندن ندارم
مامان بنیتا
1 خرداد 93 2:29
عزیزم خیلی پستت زیبا بود..این مهم نیست که برای متین جون کم بنویسی یا زیاد..این مهمه که همه متن هات از دلت برمی یاد و بسیار دلنشینه