متین من ۳ ساله شد
سلام پسرم
گرمای وجودم
نیروی من برای تمام کارهایی که بدون تو انجامش بسیار دشوار بود و حال با بودنت شدنی است
عزیز دلم امروز سومین بهار زندگیت پشت سر گذاشتی
سه سال گذشت و چه زود گذشت
سه سال گذشت از همسایه بودن دیوار به دیوار قلبم...از موسیقی زیبای نبضت و طنین شور انگیز نفست که در من زنده میکند طعم شیرین زندگی را .....
نگاهت میکنم و در زیبایی چشمانت بزرگ شدنت را مرور....مرور میکنم همه ی لحظه هایی را که در آغوش کشیده و تو را بوییده ام....
مرور میکنم همه ی دقیقه هایی را که انتظار میکشیدیم تااز خواب برخیزی و زندگیمان را با لبخند نازنینت هزاران بار با طراوت تر سازی.....
باز هم نگاهت میکنم و زیر لب زمزمه میکنم چه زود بزرگ شدی جان مادر....
چه زود گذشت روزهای بزرگ شدن دردانه ی مادر
تو بزرگ شدی و من دلتنگ روزهای کودکیت....
پسرم تو هنوز خیلی کوچکی کاش میدانستی که حضورت... لمس دستان کوچکت... بوسیدن و بوییدن موهایت ...در اغوش گرفتنت چه ارامشی است برای ما .... پسرم عزیز تر از جانم .... دنیا را زیبا ببین و مانند روزی که به این دنیا قدم گذاشتی پاک بمان ... نمیدانم چه روزی و چه زمانی این نوشته هایم را میخوانی ولی این را بدان که من و پدرت از تمام دنیایمان میگذزیم تا دنیای تو را زیباتر بسازیم .... این را بدان که از لحظه لحظه ی خنده هایت ...حرف زدن هایت شیطنت هایت و... ذوق کرده ایم و شاد بوده ایم ... پس برایمان بخند و شاد باش تا دنیا به رویمان بخندد
پسرم ......... شیرین ترین لحظه های زندگی از آن تو باد و خدای مهربانی ها نگهبانت
به یاد می آورم اولین گریه کردنت را وقتی در اغوشم گذاشتند ... زردی هنگام تولد و دلهره هایش را ...دل درد های مکررت را ...اولین خندیدنت...نشستنت...ایستادنت ...راه رفتنت... و ......
مرور میکنم چشم انتظاریم برا ی اینکه مار ا با شیرینی خاص خودت بابا و مامان خطاب کنی ....
رویش دندان های صدف گونه و زیبایت ...
و چه زود گذشت ....
حالا بزرگتر شده ای و مردتر ...حالا میدانی که کار بد را نباید انجام دهی ... میدانی اگر کارت اشتباه بود بگویی ببخشید...حالا بزرگتر شده ای و دوست داری خودت غذا بخوری ... لیوان برداری و از یخچال آب بنوشی ... حالا برایمان شیرین حرف میزنی ...شعر میخوانی قصه میگویی و زیباست وقتی گاهی شب ها برای مادرت با زبان خودت لالایی هم میخوانی ... حالا عصبانیتت دیدنیست ... خندیدنت خندیدنیست ...
و تو نمیدانی چقدر شیرین است وقتی لبهای شیرینت را روی صورتم میگذاری و محکم در آغوشم میگیری وباعشق میبوسی....
پسرم متین
حالا بزرگتر شده ای .....بزرگتر شده ای و آزادی را از من مطالبه میکنی و استقلال طلبیت را زیرکانه به رخم میکشی...آزادی و وازادگی قرین زندگیت باد پسرم ....
نازدانه پسرم ، بنگر به تکاملت ، آنگاه که تو مردی شوی تا تکیه مادر به دستان تو باشد ...
بنگر و این روزهای شیرین را برای مادر جاودانه کن ...
آرزویم اینست که تکیه گاه مادر شود ، بالا بلند مردانه ی تو .
آرام جان مادر :
آرزو دارم خودت رو بسازی از طریق راه درست
دنیای خودت را آنطور که دوست داری شکل بدی
تو میتونی به آنچه می خواهی برسی
اگر «خواستن » را «توانستن »بدونی
انتظار دارم ناشناخته ها را بشناسی و
دوست داشته باشی
و بدونی خدا مهمترینه...
خدا دستگیر همه ی دست های تنهاست
پسر نازنینم
از ته دل تورو برای همیشه به نور و گرمای عشق لایزال خداوند
می سپارم و از او میخوام که
حامی ات بشه و به خوبیها رهنمونت کنه
قشنگترین آرزوها را برات آرزو میکنم و
قول میدم تا توان دارم برای بودنت درکنارت باشم
و تمامی آنچه دیدم و شناختم به تو انتقال بدم
مراقب داشته هایت باش پسر رعنای من
تولدت مبارک 93/9/9