متين پسر پاييزي منمتين پسر پاييزي من، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره
آرتين پسر پاييزي منآرتين پسر پاييزي من، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

پسرهاي پاییزی من

خوش آمدی

1391/10/6 0:36
نویسنده : مامان سمانه
574 بازدید
اشتراک گذاری

بنام حضرت دوست که هرچه داریم از اوست...

پسرعزیزم این نوشته ها خاطرات منو و تو باباییه با تمام آدمهای زندگیمون تا تو از تمام لحظه های ناب زندگیت واز تمام حسهای آدمهایی که دوستت دارن باخبربشی.این هدیه کوچکی میشه که در آینده تقدیمت می کنم.محبت

یکی بود یکی نبود در روزگاری خیلی دوردر یک روز خیلی خوب درتاریخ ٨/٢/٩٠ مامان وبابای من یعنی سمانه وامین متوجه شدن که دارن بچه دارمی شن .

اولین واکنش اونا این بود که از خوشحالی داشتن بال در می آوردن احساس کردن روی زمین نیستن بلکه دارن تو آسمونها پرواز می کنن و نمی تونن توصیف احساس شون کنن بلافاصله خوشحالی شون رو با مادرلیلا وخاله هام تقسیم کردن .همه خیلی خوشحال شدن.

تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net

مامان وبابا باید یک عالمه کار انجام می دادن تا همه چیزو برای اومدن بچه یعنی من آماده کنن اونا باید کلی نقشه می کشیدن که اتاقم درست کنن واسم تخت ولوازم مورد نیاز بخرن خلاصه سیسمونی که مادرلیلا  زحمت ش کشید  بابای می گفت پسر من متین  باید فوتبالیست بشه مامان می گفت:دکتربشه خلبان بشه  آدم موفقی باشه  مادر لیلا میگفت متین پلیس یا قاضی بشه خلاصه کلی از آینده ام می گفتن و...قلب

درسه ماه اول مامان احساس می کرد که حالت تهوع زیادی داره همه ی وعده های غذایی نمی تونسته بخوره که حدود چهارماه اول ادامه داشت بعد از اون درسه ماه دوم مامان معده درد زیادی تحمل می کرده وشبها موقع خواب اذیت می شده وبلاخره در سه ماه آخر مامان خیلی وزنش زیاد شده بود یعنی وزنش از ٦٨ کیلو به ٩٠ کیلو رسیده بوده  ودر روزهای آخر بارداری به ۹۸ کیلو هم رسید نشستن و راه رفتن براش سخت شده بوده خسته میشد وکمر دردهم میگرفته.

اولین عکس  سوناگرافی من:

 

دکترگفته بود که من در روز ٢٥ آذز برای زایمان طبیعی بدنیا میام ولی به علت زایمان سزارین که مامانم میخواسته عمل بشه  90/9/9 به دنیا اومدم.

ودرتاریخ 90/3/22عکس منو ازم گرفتن ودکترگفت که تعدادضربان قلبم ١٥٤ بوده

ودکتر حدس می زد که جنسیت من پسر باشه.

اینم عکس من:

بلاخره

 توآمدی...

 

میخواهم برایت از روزی که آمدی بگویم/ نه از شب قبلش میگویم...

پسرم ثانیه ها ساعت ها میگذشت دوست داشتم زودتر صبح شود و به بیمارستان بروم...

بالاخره صبح شد ...

چه صبح زیبایی....

چه هوای دل انگیزی... هوای پاییزی بارانی ...

پر از اضطراب شادی بودم...

متینم وقتی به اتاق عمل رسیدم...اشک امانم نداد نمیتوانستم آرام بگیرم...دوست داشتم وقتی از درونم بیرون میآیی اولین نفری باشم که تو را میبینم...

جراحی زایمان من از روش بی حس اسپاینال یا اپیدورال بود  وقتی در قسمت ریکاوری به هوش  آمدم با چشمان بسته مدام میگفتم ...پسرم سالمه؟؟؟سخت ترین انتظار زمانی بود که مرا به اتاقم بردند و برای دیدنت لحظه شماری میکردم...بی قرار بودم تا بابا امین عکس زیبایت رابهم نشون داد ...و عکست منو بیشتر بیقرار کرد..

به دنیای من آمدی

 

و تمام دنیای من ...

 

سرشار از عشـــــــــــــــــق شد

 

عزیزم چیزی نگذشت که تو را به اتاقم آوردند...پرستار داخل شد وتو را کنار سر وگردنم گذاشت...عطر نفست تمام ریه هایم را پر کرده بود...تکه ای از وجودم کنارم بود...وجودی که وجودم را دگرگون کرد...عزیزم بسیار شیرین تر از تصورم بودی ...بدون تملق میگویم بسیار زیبا و آرام بودی...از همان روز اول صورتت شکلی زیبا و معصوم داشت که بیشتر بچه ها بعد از 40 روز به چنین تغییری میرسند...ولی تو شیر نخوردی خیلی زود ازمن جدات کردن بردنت قسمت nicu چقدر سخت بود 9 ماه انتظار کشیدم ولی حالا که اومدی ... روزها به سختی برام گذشت که وصفش غیرقابل توصیف هست...14 آذر تورا به خانه بردیم خیلی ها زودتر در خانه مان منتظرت بودند مادر لیلا -بابا حاجی - خاله هات و بچه ها ...تو آمدی و دنیای مارا دگرگون کردی...دوستت دارم پسرم

تمام سختیهای اون روز فدای چشمهای معصومت

 

قطره آسمانی ام

niniweblog.comniniweblog.com

بعد از چند ساعتی که بدنیا اومدی دکترتتشخیص داد موقع بدنیا اومدنت آب داخل ریه هات رفته باید منتقل ت کنن به بخشnicu من  فقط  5 دقیقه  تونستم ببینمت  ولی  بعد از5 روز  سخت و انتظار بلاخره ازبیمارستان مرخص شدی..هورااااا

اینم عکسهات که دربخش Nicu بودی وبابای اومده ازت عکس بندازه ونشون من بده که گریه و بی تابی نکنم آخه دلم خیلی واست تنگ شده بود خیلیییییییییییییییی ..(ولی دکترت بهم گفته بود جایی نگرانی نیست در عمل سزارین این اتفاق ها پیش میاد) ولی بعد از 5 روزمرخص شدی معده ات رو دوبارشستشو دادن..

 

اینم عکس ورودی nicu که تو  بستری بودی ولی من بخش زنان وزایمان طبقه پایین بودم

واین دوتاعکسم روز 2 که بستری بودی ببینین 

 

خدا همیشه تو رو صحیح و سالم حفظ کنه و هر درد و بلا و ناراحتی و از وجود عزیزت دور کنه و چشمای قشنگ و مهربونت رو همیشه پر فروغ و روشن نگهدار الهی آمیییییییییین.فرشته

 

عشقممم،

پسرممممم،عزیزممممم،مهربونمممم،نازنینممم

تو همه قلب منی همه

زندگی من و تمام امید و آرزوهای من

 

خدایا شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت بخاطر

مهربونیت ،شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت بخاطر این

وجود دوست داشتنی من و بخاطر قلب پر

محبتی که بهش عطا کردی شکرت

خداااااااااااااااااااااااااااااا

شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت

 

بقیه عکسها

 مادرلیلا اولین نفری بود که تو رو می دید نظرش این بود خیلی شبیه من هستی وکسانی که تو رو برای اولین بار می دیدن همین نظرداشتن

دکتر قاسم خانی به من در اتاق عمل گفت :که خیلی پسرخوشکل وتپلی هستی ماشالا عزیز خودمی

موقع تولدت هم بابا امین و مادرلیلا توی بیمارستان بودند و انتظار تورو میکشیدن.

بعضی از خاطرات خوب اون روز اینه که باباهم اظطراب و استرس داشت هم خیلی خیلی خوشحال بود برای سلامتی هردومون قرآن می خوند واون روزمادر لیلا شب پیش ما دربیمارستان موند وبابا امین تا آخرشب پیش مابود دوست داشت شب هم پیشمون باشه ولی این اجازه رو پرسنل بیمارستان بهش ندادن ومجبور شد برگرده خونه ولی فردا صبح ساعت ٦ دوباره اومد پیشمون با نگهبان بیمارستان دوست شده بود و تونست بیاد تو اتاق مون ...

 

 

 

روزی که متولد شدی هوا بارونی بود

من عاشق بارونم و تمام مدتی که تو دل من بودی دلم بارون می خواست و اون روز با اومدنت این نعمت پاک و قشنگ الهی از آسمون می بارید...

 

مطمئنم با اومدن تو ، مثل این برکت تمام زندگی من و بابا امین هم پر از برکت میشه . من این بارش رو به فال نیک می گیرم و خیلی خوشحالم...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)