متین دیشب ...
سلام مامانی دیشب نمیدونم چرا زیاد بهانه می گرفتی نق میزدی بداخلاق شده بودی من وبابا هم هرچی میدادیم دستت تا سرگرمت کنیم بازهم فایده نداشت
منم سعی کردم ببرم بخوابونمت تا شاید اروم شی به سختی خوابیدی حدود یک ساعت سعی کردم تا خوابت برد تقریبا ساعت یک شب بود
ولی حدود ساعت 5 صبح بیدار شده بودی رفته بودی روی کمربابای برای خودت آواز می خوندی موهای بابا رو می کندی وقتی خوب خسته ات شد
اومدی سراغ من که خیلی خوابم میومد چشمام باز نمیشد یکدفعه دیدم یک چیزی خورد توی سرم
چشمام باز کردم دیدم با ماشین فلزی هات محکم زدی تو سرم خلاصه از خواب پریدم وخواب به کلی از سرم پرید
بلند شدم وبهت شیر دادم لالایی واست خوندم روی پاهام تکونت دادم تا خوابت برد
دوباره ساعت 9 صبح بود که بیدار شدی نذاشتی مامان بخوابه مامان دیشب شاید 5 ساعت هم خوابش نبرد امان از شیطنت های تو
صبح هم که بیدار شدی خونمون رو کلی به هم ریخته کردی که مامان یک ساعت تموم جمع می کرد وتموم نمیشد تازه بعد یک ساعت هم شده بود مثل روز اولش
قربونت برم مامان که دوست دارم همیشه سرحال باشی و هیچ وقت مریض نشی همیشه بازی کنی مامانم ببینه و ذوق کنه
خیلی دوست دارم عزیز دلم