این روزها دوست داشتن هایم تمومی نداره
متین من
هروقت خواستی ببینی چندتا دوستت دارم دستت رابزاررو نبضت...اونوقت میبینی دوست داشتنم تمومی نداره متینم
این روزها پسرناز من خیلی بازیگوش شده
از این روزهات میخوام بگم که اگه هنوز هم چیزی بخوای ومابهت ندیم یا دستت به اون چیزی که میخوای نرسه سرت رو میکوبی زمین واین کارات برای من شده فکری نمیدونم باید چه کارکنم تا ترک کنی این عادتت رو خلاصه این روزها کلی از دست مامان وبابا شاکی هستی چرا مامان؟
برات تو پست های قبلی ات گفته بودم که عاشق آشپزخونه هستی وظرف های مامان میخوای بریزی از تو کابینت منم بهترین راه حل دیدم که درکابینت ها رو با بند ببندم ولی در کابینت ای که ادویه هام داخلش هست وزیاد باهاش سروکاردارم نمیتونم ببندم شماهم دست ازسر ادویه برنمیداری یکبار فلفل قرمز برمیداری میخوای بخوری یکبار هم من نبودم داخل آشپزخونه و شما فلفل سیاه برداشته بودی ریخته بودی رو زمین دستت رو میکشیدی به فلفل سیاه داشتی می بردی طرف دهنت که من رسیدم نذاشتم خلاصه این هم قصه شماوادویه ها
همچنان عاشق نوشابه وچایی که خوردن هردوتاش خوب نیست واصلا دوست ندارم بخوری
یک سطل برنج ای هم گذاشتم تو آشپزخونه شما هم ول کن اش نیستی باسر میری تو سطل تا برنج ها رو بریزی رو زمین
وسبد پیازو سیب زمینی هامون هم همیشه میریزی ومن باید یکی یکی پیاز وسیب زمینی های که شماریختی زیرکابینت ها پیدا کنم جمع کنم
همیشه دم در خونه مون میشینی ومی گی دردر (یعنی بریم بیرون) عاشق بیرون رفتنی اگه در بازشه که ازپله ها هم میری پایین ولی من همیشه درب خونمون قفل میکنم یکبارباهم خوابیده بودیم که تو زودتراز من بیدارشده بودی من تو خواب وبیداری بودم که صدای کلید شنیدم کلی ترسیدم فکرکردم کسی رو در خونمون کلید انداخته بیدارشدم هراسان خودم به در رسوندم که با تعجب دیدم روی پنجه های پاهات وایسادی و کلید درب خونمون رو تکون میدی بعدمنم کلی خندیدم
هنوز هم که راه نمیری فقط دست میگیری به میز ومبل قدم برمیداری
حسین پسرخاله مریم که خونشون پایین خونه ماهستش بعدازمهدکودک میاد پیشت باهات بازی میکنه هروقت هم میره خونشون تو میشینی پشت در صداش میکنی و کلی شیرین کاری هاو اذیت های دیگه میکنی فعلا همینای که نوشتم داشته باش تا بعد