متین آماده رفتن
سلام امروز میخواستم با مامان و بابام برم که واسه من اسباب بازی بخرن یک ماشین پلیس خریدم که چراغ هاش روشن میشه وصدامیده حالا عکسها رو ببینم من تعریف می کنم داستان رفتن مون رو: لباس هام که پوشیدم حالا نوبت کفش هام هست مامان نمیتونم کفش هام بپوشم بیاکمک بقیه داستان اون روز من درادامه مطلب ببینین: لباس هام که پوشیدم حالا نوبت کفش هام هست مامان نمیتونم کفش هام بپوشم بیاکمک من که دیگه آماده رفتنم بهتره از صندلی برم پایین من پله هارو یکی دوتا میکنم مامان وبابا شماهم بیاین مسافرین بیان بالا به مقصد اسباب بازی فروشی ...