رفتن باباحاجی به کربلا
متین عزیزم
دیشب (92/9/26 )بابا حاجی رفت کربلا خیلی دلم واسش ازهمین حالا تنگ شده بابا جونمی ، عمرمی ، قلبمی تو بزرگترین حامی من در زندگی بودی وهستی امیدوارم سایه ت همیشه بر سرمان باشه وجودت چراغ خونمونه
باتوجه به نا امن بودن کربلا وسوریه و عراق که این روزها موردحمله قرار گرفتن ما رو بیشتر ترسونده ولی باباحاجی نیت کرده بود اربعین کربلا باشه باتوکل به خدا وامام حسین (ع) راهی کربلاشد ماهم از صمیم قلبمون واسش دعا میکنیم که سفر بی خطر وامن داشته باشه بسلامتی برگرده پیشمون
مطمئنم متینم توهم دلت واسه باباحاجی تنگ میشه از رفتارات مشخصه چقدر دوسش داری اصلا دست بابا حاجی رو ول نمیکردی هرجا میرفت باهاش میرفتی الان هم که بهت میگم بابا حاجی کجاست؟ میری تو اتاقش میای به من میگی بابا حاجی نیس
مهربون ترین بابای دنیا
فقط می تونم بگم باباجونم دوستت دارم از دور می بوسمت
اینم از عکس دوقلوهای ناز و دوس داشتنی سمت راستی آناهیتا که بغل هیچ کسی جز خاله میترا نمیرفت اگه هم میرفت مثل توی این عکس گریه میکرد اون یکی هم بنیتا عزیزم بغل همه میرفت اصلا غریبی نمیکرد راستی چندین نفری به من میگن شبیه موقعی که من بچه بودم هست وای که من چقدر دوستشون دارم
اینم بنیتا جونم که تو بغل من خوابش برده بیشتر هم بغل خودم بود تو هم میومدی دستش بوس میکردی و می رفتی اصلا حسادت نمیکردی که من یک نی نی دیگه بغل کردم
البته من به خاله میترا گفتم بنیتا عروس خودمه هم شبیه من هست هم اسمش خودم گذاشتم بنیتا (شوخی)
آناهیتا و بنیتا خوابیدن خاله میترا چند دقیقه ی تونست استراحت کنه
توی این عکس هم ریحانه اومد جلوی تو که عکس بگیره توهم سریع جیغ کشیدی گفتی هانه زدیش کنارمنظورت این بود که من میخوام با بابا حاجی عکس بگیرم
توی این عکس هم مشخصه اصلا دست بابا رو ول نمیکردی
اینم از این پست منتظریم تا باباحاجی بسلامتی برگرده و من پست برگشتن رو بذارم انشالا...
٢٦/٩/٩٢