متين پسر پاييزي منمتين پسر پاييزي من، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره
آرتين پسر پاييزي منآرتين پسر پاييزي من، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

پسرهاي پاییزی من

تولد الهه & دو سال و دوماهگی متین

1392/11/8 12:16
نویسنده : مامان سمانه
384 بازدید
اشتراک گذاری

متین من عشق من...تمنای وجود من..

در تب و تاب گفتن کلامی هستم که بهت بگم دوستت دارم ! اما نمی تونم  تو را میپرستم بعد از او که تو را برایم آفرید.

من خیلی خوشبختم از اینکه تو رو دارم روزی صدبارخدا رو شکر می کنم تو برایم یک هدیه باارزشی ، هدیه ای از طرف خدا

متین جان این روزها خیلی زیاد منو میبوسی و من تو را در آغوش خودم میفشارم احساس آرامش میکنم  ومن این لحظه رو با هیچ چیز در دنیا عوض نمی کنم اینبار با فریاد درونی دلم، با تمام وجودم  میگم که خیلی تو را دوست دارم.
گوش کن به نوای شیرین دوستت دارم

نوای عاشقانه ای که از اعماق دلم می آید.
 

  مهربونم هر چه این دلم  از مهربانی های تو بگه باز هم کم است.

 هیچ چیزی  با ارزش تر از تو وجود پر مهرت نیست، با ارزش تر از وجودت قلب مهربانت نیست

متینم همه ی وجودم

تمام این احساسات عاشقانه که در این دفتر عشق میخوانی

 برای تو و به خاطر وجود تو هست....

 اگر اینهمه احساسات زیبا در وجود من است ، به خاطر تو هست و

 همه آنها را مدیون تو هستم عزیزم....

 

 خیلی دوست دارم..

 " تقدیم به تو که تو تنها نفس آخرم هستی "

متین جونم تصاویر زیباسازی ، كد موسیقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نویسان ، تصاویر یاهو ، بلاگر www.Bloger.Rozblog.Com

٢٩/١٠ جشن حضرت محمد خونه مادرلیلا جشن بود به دلیل اینکه پای مادر جون شکسته از بابایی خواستم دوساعتی که جشن هست تو رو ببره بیرون ولی ١١ ساعت شد اونم بدون من همراه بابا امین رفته بودی خونه بابا ناصر وای نمیدنی که چقدر دلم برات تنگ شده بود زود به زود زنگ میزدم به بابا حالت مپرسیدم باهات حرف میزدم بابا امین هم میگفت خیلی سخته بدون من تو رو جایی ببره خیلی سراغم گرفته بودی فقط میگفتی ممانه ممانه (سمانه) ظهرهم که خوابت گرفته بوده از بس منو صدا کرده بودی وگریه کرده بودی خوابت رفته بوده فدات شم من

٥/١١ تولد الهه بود که بازهم بارقص بامزه ت همه رو خندوندی راستی رقص بندری جدیدا یاد گرفتی دودست تکون میدی

توی این عکس نمیتونستم ضبط مادر ازت بگیرم ترانه گذاشته بودی واسه خودت سرگرم بودی و میرقصیدی

این عکس هم پارسال ازت گرفته بودم که تو آرشیو عکسهات دیدم برات توی این پست گذاشتم بازهم رادیو ضبط مادربرداشتی اهنگ گوش میدی کلا خیلی علاقه داشتی

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

بازیهای که فقط اینروزها بازی میکنی بازی با قاشق چنگال و نمکدون وکاسه هست کلا ظرف ها رو میاری ردیفشون میکنی یا قطارشون میکنی ساعتها باخودت اینطوری بازی میکنی با وسایل بازیت هم اصلا بازی نمیکنی نه توپ -ماشین و...

آب بازی هم خیلی دوس داری لیوان پر آب میکنی لیوان های دیگه رو میاری آب تقسیم میکنی توی چند تالیوان پر وخالی شون میکنی خلاصه اینطوری آب بازی میکنی

ولی نمیدونم چرا ازحمام یک چند وقتی هست بدت اومده وقتی میبرمت حمام گریه میکنی شاید هم  علتش اینه دوست نداری آب بریزم روی سرت

و

اینم بگم هر وسیله ی که دستت باشه و بخوای به هیچ وجه نمیتونیم ازت بگیریم  بدون وقفه میگی نه نه ... و تسلیم نمیشی فقط در یک صورت می تونیم وسایل خطرناک ازت بگیریم

 

به ظاهر ادای گریه کردن در بیاریم من وبابا دستمون میذاریم روی صورتمون توهم میای بوسمون میکنی ودیگه به اون وسیله دست نمیزنی

وقتی بابچه ها بازی میکنی ذوق کردنت با جیغ نشون میدی بخاطر اینکه خوشحالی بلند میخندی جیغ میزنی

وقتی   خونه بابا حاجی شب میخوایم بخوابیم بهت میگم برو مادرلیلا و باباحاجی ببوس بای بای کن بیا لالا کن توهم دقیقا همین کارا رو میکنی این چند وقت بخاطر اینکه پای مادرلیلا شکسته ١ هفته ی اومدیم خونه بابا حاجی توهم عصای مادر لیلا برمیداری پا میذاری فرار

مادر بزرگ من (مادر مامانی) این چند وقت خونه بابا حاجی هست که تو روزها وسایلت میاری باهاش بازی میکنی منم کارهای خونه رو انجام میدم با مادر بزرگم میانه ت خوبه وباهاش سرگرم بازی میشی وصداش میکنی  نه نه  

 این ماه کلماتی که یاد گرفتی اضافه بر اونای که تو پست ماه پیشت نوشتم یاد گرفتی میگی گاوه میگه ما ما...  زد- رفت-برف- خاموش و...وکلماتی که

 من تکرار میکنم سریع تلفظ میکنی یا شبیه خودکلمه ی که میگم میتونی بگی

٢٦/١٠ بابا امین رفته بود کوه وخونه نبود من وتو تنها بودیم که ریحانه والهه وحسین اومدن خونمون شب پیش ما موندن توکه عادت داری تا من چراغهای خونمون خاموش میکنم میفهمی که موقع خوابه زود میخوابی اون شب از ذوقت تا ساعت ٢:٣٠ شب بیدار بودی آخرین نفری بودی که خوابیدی وصبح هم زود بیدار شدی ساعت ٨ بود کلی اون روز با بچه ها بازی کردی

٣/١١ حسین اومد خونمون وشب رو خونمون خوابید که خیلی خوشحال بودی از اینکه حسین پیشت هست وقتی حسین دست به وسایلت میزد توبهش نمیدادی میگفت متین الان میرم خونمون تو سریع بهش وسایلت میدادی میگفتی بیا بیا کلا توی این دوروز حسین کرده بودی الگوت هرکاری میکرد ازش تقلید میکردی غذا میخورد باهاش میخوردی میخوابید توهم میخوابیدی و...

 و فردا ی همون روز با بابا امین رفتیم ستاره بازی کردین

حسین فرمان نمیداد دستت بعد که حسین پیاده شد تو دو دستی فرمان گرفته بودی دستت پیاده نمیشدی

ودر آخر

وقتی بابا امین میره بیرون پشت سرش کلی گریه میکنی وجیغ میکشی

 

اینم شرح این ماه...

 

 

  

 

دوست دارم عزیزم...

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان بنیتا
8 بهمن 92 17:12
چه دلنوشته زیبایی عکسهات خیلی قشنگ بودن گلم..همیشه به جشن و شادی
نارین
8 بهمن 92 19:30
سلام دوست عزیز کوچولوی نازی دارین از فروشگاه مام دیدن کنین تخفیف داریماااا
مامان برديا
8 بهمن 92 20:45
فداش بشم الهيييييييييييييييييي چه اسباب بازيهايي
مامان امیرعطا
9 بهمن 92 13:41
سلام. عزیزم 26 ماهگیت مبارک متین جون. جونمممممممم که اینهمه مهربونی تو عزیزم.
sara kocholo
11 بهمن 92 16:16
سلام یه سوال (((تورو خدا تو وبلاگم جواب بزار)) عکس گل پسرت رو واسه مجله چاپ کردین؟؟ منم دوست دارم عکس فسقلی مونو بدم واسه چاپ.. یعنی میشه؟؟؟
مامان سمانه
پاسخ
توی وبت جوابت دادم دوستم
مامان پرنيان
13 بهمن 92 9:27
چه دلنوشته جالبي . به دل مي شينه دوستم
parham ,mamanesh
15 بهمن 92 14:07