متين پسر پاييزي منمتين پسر پاييزي من، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره
آرتين پسر پاييزي منآرتين پسر پاييزي من، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

پسرهاي پاییزی من

مــــادرانه

1392/11/30 2:06
نویسنده : مامان سمانه
271 بازدید
اشتراک گذاری

سلام متین من  پسرنازنینممحبت

گفتم برایت بنویسم از آنچه در دل دارم ونمی تونم بگم...شاید مجالی نباشه که برایت بگم...نمی دونم که اصلا این وبلاگ و دل نوشته های من روزی چشمای زیبای تو رو زیارت خواهند کرد یانه ... نمی دونم ان روزها کجایی وشبها در آغوش کدام یار آرامش رو در می یابی وصبح ها با نسیم کدام دوست به پا خواهی خواست ولی مهم این هست که الان واین روزها من شبها رو با گرمای آغوش تو پایان میدهم وصبح ها باصدای نفس تو روز را از سر می گیرم

امشب یاد روز اولی که بدنیا آمدی افتادم و توی ذهنم تداعی میکنم روزی که سراسر وجودم یک شوق عجیب فراگرفته بود شوقی همراه ترس عشقی همراه با وحشت چرا که نگران سلامتیت بودم وباید هرچه زودتر اسباب پذیرایت رو مهیا می کردم ...خیلی دوست داشتم اولین کسی باشم که تو رو می بینم ...زمانیکه برای اولین بارنگاهت را به روی من باز کردی گرچه خیلی کوتاه بود و پرستار تو رو خیلی زود  به بخش nicu منتقل کرد ...آخ که چه دنیایی داشت چقدر آشنا و دوست داشتنی ...یادم نمیاد که کسی اینگونه منو نگاه کرده باشه واینقدر عمیق با نگاهش بامن سخن گفته باشه ... سخنی به ارزش یک عمر...

هیچوقت یادم نمیره بار اولی که تو رو در آغوش گرفتم وگرمای نفسهات رو حس کردم ... آخ که چه پرشکوه بود آن لحظه که با سیاهی چشمات وباصدای نفسهات عشق و دلدادگی رو برایم هجی کردی ومن فهمیدم که دنیایم باتوچه زیباتر شده ...

رفته رفته تو درکنارم پاگرفتی برخلاف آنچه گفته می شد که تو به من محتاج هستی من به تومحتاج شدم وتوشدی همه ی نیازم ... همه تلاشم وهمه انگیزه م برای تغییر...برای تحمل هر سختی وبرای تلاشی بیشتر تا بتونم در روز موعود در مقابلت سرافراز باشم و بگم هر آنچه در توان داشتم برایت نهادم و این تو این هم زندگی

نازنینم نمیدونی چه روزهایی رو با شوق دیدار چشمان تو سر کردم همونطور که قبل از اومدن تو رویایش رو در سر می پرورانده م  وچه شبهایی رو به شوق دیدن روی تو چشمهام رو باز می کردم ...

میبینی من هر روز بیشتر عاشق اون چشمهای نازنینت میشم نمی دونی چقدر لذت بخش بود وقتی که برای بار اول خندیدی وحالا شدی آغاز هر روزم

پسرعزیزم می خوام با همه ی وجودم بگم دوستت دارم همانگونه که تو به سادگی وپرمعنایی با لفظ خودت بارها به من این جمله رو فهماندی ...هر روزم وهر شبم تازگی خاصی داره ...می خوام بدونی تو بیشترین بهانه برای زنده بودنم هستی

آرزو دارم اونقدر زنده بمونم تابه بار نشستن تو میوه دلم رو با چشمای خودم ببینم

بازهم مثل همیشه که گفتم فرشته ناز مامانی متینم خیلی خیلـــــــــــــــــــــی دوستت دارم عشقم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

الی مامی اراد
30 بهمن 92 10:04
lمامانی چه خوشگل نوشته بودی آفرین متین جون به مامان گلش افتخار میکنه
مامان پارسا
1 اسفند 92 1:05
دوست عزیز انشالا که شاهد تمام موفقیت های پسر گلت باشی
رضوان مامان رادین
2 اسفند 92 1:04
انشاا.. خدا متین جونی را زیر سایه پدر و مادر مهربونش حفظ کنه...
fariba
4 اسفند 92 1:21
سمانه جونم خیلی قشنگ نوشتی،گریم گرفت،راستی عکسهات هم فوق العاده بود،چه دوست خوشگلی دارم من
مامان سمانه
پاسخ
برای دوستم که خیلی برام عزیزه
سارا مامان آرتین
5 اسفند 92 8:51
سلام دوس جونم کلی دلم براتون تنگ شده بودااااااااااااا چه زیبا نوشتی ... من مطئنم متین به داشتن مامانی مثل شما و این وبلاگ زیبا که ثبت تمام خاطراتشه افتخار میکنه
پگاه مامان آرتین
9 اسفند 92 17:48
به به چه گل پسرآقا ومودبییییییییی
مائده(ني ني بوس)
11 اسفند 92 15:54
خيلي قلم زيبايي داري...