چه زود میگذره...
پسرم متین زمان چه زود میگذرد
ماهها...روزها...ساعتها...ثانیه ها....و تو بزرگ میشوی آرزوهایمان یکی پس از دیگری به واقعیت تبدیل میشود
کی لبخند میزند؟؟؟
کی مینشیند؟؟؟
کی چهار دست و پا میرود؟؟؟
کی غذا میخورد؟؟؟
کی می ایستد؟؟؟
کی راه میرود؟؟؟
کی حرف میزند؟؟؟ . . .
لحظه لحظه هایم را در کنار تو و هوای نفست میستایم لحظه هایی که با هیچ چیز عوض نمیشوند و اما تو... واما تو چه آرزویی داری؟؟؟
متین من کاش میدانستم .... البته حدسهایی که میزنم را برایت بر آورده میکنم ...
باشد که چنین باشد پسرکم این روزها دنیایت کمی عوض شده بیشتر دوست داری بیرون برویم من هم دوست دارم اما هوا بسیارگرم است و هر موقع تو بخواهی نمیشود دنبال راهی میگردم که تو را مشغول و آرام کند دوست داشتم کو دکی بودم تا او ج شادی را در لحظه لحظه های تنهاییت تقدیمت میکردم...
کودکم هر چه در توان دارم با یک دنیا عشق مادرانه تقدیمت میکنم به این امید که برایت بهترین باشم...
دوستت دارم دوست داشتنی مهربانم