متين پسر پاييزي منمتين پسر پاييزي من، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره
آرتين پسر پاييزي منآرتين پسر پاييزي من، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

پسرهاي پاییزی من

مسافرت 10 روزه

1393/6/2 13:24
نویسنده : مامان سمانه
212 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزتر از جانم...

در تاریخ 93/5/24  برای یک عروسی به سراب تبریز دعوت شده بودیم در این سفر ما با خاله مریم مادرلیلا و عمو هادی -حسین و الهه راهی این سفر 10 روزه شدیم این سفر بسیار خوش گذشت و تو در کنار حسین که خیلی بهش علاقه داری و خیلی خوب باهاش ارتباط برقرار میکنی و الهه در کنارهم خیلی خوشحال بودید ولذت می بردید

ناگفته نماند جای بابا امین  وبابا حاجی خیلی سبز بود و نبودش برای من و تو خیلی حس میشد هر دو نفرشون به دلیل مشکلات کاری نتونستن در این سفر ما رو همراهی کنن انشالا سفرهای بعذی که در آینده پیش رو  داریم..

حالا میخوام به ترتیب برات بگم چی شد این سفر ما ...چشمک

آغاز سفر....

روز پنج شنبه93/5/23نزدیک ساعت 9 صبح به سمت سراب شهر تبریزحرکت کردیم/عزیزم تو خیلی در سفر خوب با شرایط کنار می ایی/وقتی ساعتها در ماشین هستی و خسته میشی و میدونم حوصله ات سر میره ولی اعتراضی نمیکنی ولی  اینم بگما جیغ هم گاهی میکشیدی اونم بنظرم بخاطر کم حوصلگیت  دلتنگی ت  و خستگیت بود  ولی من باز هم  از تو سپاسگذارم بخاطر همه ی خوبیهات

 

ظهر رسیدیم شهرضا اصفهان داخل پارک ناهار خوردیم و حرکت کردیم وشب  در ساوه چادر مسافرتی زدیم و خوابیدیم

روز جمعه ساعت 3 ظهر رسیدیم سراب خونه عمه الهه وسه روز رفتیم عروسی که خیلی رسم و رسوم عروسی شهرشون باما تفاوت داشت خیلی خوش گذشت

روز دوشنبه هم رفتیم  اردبیل خرید

وبه شهر سرعین  آب درمانی و آبگرم رفتیم که خیلی دوست داشتی ولذت میبردی از آب بازی

 

روزسه شنبه حرکت کردیم به سمت شمال  و تو برای اولین بار دریا رو میدیدی با اولین نگاه خیلی خوشت اومده بود ولی با اولین موج دریا که اومد سمتت ترسیدی میگفتی میترسم دیگه نزدیک دریا نشدی از دور الهه وحسین نگاه میکردی که داشتن توی دریا بازی میکردن  گردنه حیران که شیربلال روغنی خوردیم که خیلی خوشت اومده بود دوتا نوش جان کردی هنوز هم میخواستی

  و رفتیم آستارا برای خرید دو روز در آستارا بودیم سواحل گیسوم مسیر بعدی ما بود که با زحمت زیاد من تونستیم یک عکس از لب دریا ازت بگیریم اصلا نمیذاشتی کنار دریا ازت عکس بگیریم چندتا آدامس دادم دستت تا با این ترفند که عاشق آدامسی ازت عکس انداختیم و یک آقای که عکس فوری میگرفت و میزذ روی شاسی با کلی زحمت ازت یک عکس گرفت که توی این عکس شاسی عکست دستت هست

وحرکت کردیم رفتیم قم زیارت حضرت معصومه  منم دوست صمیمی م که اوایل فقط دوست مجازی م بود ولی حالا شده بهترین و صمیمی ترین دوستم واین شد که  فریبا رو برای اولین بار از نزدیک  در قم دیدم  که دیدنش خیلی شادم کرد و زحمت کشیده بود برای من و تو هدیه خریده بود

شب  هم در جمکران موندیم 

و خلاصه حرکت کردیم برای شیراز روز جمعه ساعت 8 رسیدیم به شهرمون

در طول مسیر خیلی یاد بابا امین -بابا حاجی -عموعقیل - خاله نجمه - ریحانه- عمو رحیم و محمد و...میکردی مشخص بود که دلتنگ شون شده بودی

گاهی اوقات تلفن میزدم به باباحاجی و بابا امین  تو باهاشون صحبت میکردی تا چند ساعت کمتربهانه میگرفتی

شادیت تمام دنیای من است

نفسهایم بیشتر از حجم حروف نام تو نیست

پسرم من از شادی و آرامشت در ظول سفر بسیار خوشحال بودم و به همین دلیل خستگی سفر از تنم بیرون میرفت

وباز هم ممنونم پسرم

از اینکه بودنت درکنارم لحظه لحظه هایم رو پر از شادی می کند
 

نوشته شده در تاریخ 93/6/2
 

پسندها (1)

نظرات (5)

باران
8 شهریور 93 2:24
سلام گلم اگه برای نی نی نازت دنبال لباس باقیمت مناسب هستیحتما به وبلاگ ما سربزن قیمتها باورنکردنیست http://kodakcity.blogfa.com/
مامان فهیمه
8 شهریور 93 15:53
سلام عزیزم سفر بخیر خدا رو شکر که حسابی خوش گذروندین و از همه مهم تر متینم توی سفر خیلی خوب بوده
♥پرنیان♥مامان متین
13 شهریور 93 15:04
همیشه ب شادی و سفر دوست جونم چ جاهای خوبی رفتین...معلومه حسابی خوش گذشته راستی دوستم من رمز ندالمممم
HAJAR
18 شهریور 93 16:59
وای متیتنم معلومه که حسابی بهت خوش گذشته جایه منم خالی کردی با مامان سمانه خیلی دوست دارم دلم حسابی برات تنگ شده حتما تو این هفته میام شیراز پیشت الان که عکساتو دیدم از بس که دلم تنگ شده گریه ام گرفت. دوست دارم هاجر
مامان سمانه
پاسخ
هاجر جون ماهم خیلی دلمون برات تنگ شده عزیزم اینجوری نگو دل ما هم میگیره به زودی همو می بینیم عزیزم
ஜدختربهاریஜ
22 شهریور 93 1:03
زیارت قبول متین خان اگه میدونستم اومدی شهرمون قم میگشتم پیداتون میکردم