متين پسر پاييزي منمتين پسر پاييزي من، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره
آرتين پسر پاييزي منآرتين پسر پاييزي من، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

پسرهاي پاییزی من

برگشت بابا حاجی از کربلا

در تاریخ ٥/9/92 بابا حاجی از کربلا بسلامتی برگشت وما بی نهایت خوشحال شدیم  و  سوغاتی تو از این سفر یک تبلت بود که حسابی خوشت اومده کلی بازی میکنی موقعی که بابا حاجی دیدی صداش میکردی میگفتی که بغلت کنه عزیزم که دلت تنگ شده بود شب برگشت بابا حاجی خونه خیلی شلوغ بود ولی تو نمیدونم چرا رو میگرفتی اول مهمونی از من جدا نمیشدی تا این که یخ ت باز شد و قاطی بچه ها شدی آناهیتا و بنیتا هم اومدن ولی خیلی زود رفتن آخه خوشکلای خاله از سر وصدا خوششون نمیاد چنان گریه ی راه انداختن که خاله میترا مجبور شد برگرده خونشون توی ذهنم یک دنیا واست حرف دارم . . . ولی توی دلم یک جمله بیشتر نیست : “ دوستــت دارمـــ ...
8 دی 1392

شب یلدا و تولد امین جونم

  برایت یک بغل گندم، دلی خشنود از مردم، برایت یک بغل مریم، که مست از می شوی هر دم، برایت قدرت آرش، که دشمن را زنی آتش.برایت سفره ای ساده، حلال و پاک و آماده، برایت یک غزل احساس، دوبیتی های عطر یاس...برایت هرچه خوبی هست، صمیمانه دعا کردم...                                                              یلدا مبارک   ...
8 دی 1392

وبلاگ متین من یکساله شد

متین من مهتاب قلبم امروز یکساله شد وبلاگت هورااااااااا تقدیم به توبهترینم برای تومینویسم عشقم ازعمق احساسم...! روزها یکی پس از دیگری اومدن و رفتن ودفتر عمر ما رو ورق زدن ومن توی این دفتر خاطرات الکترونیکی کلی خاطره دارم خاطرات فراموش نشدنی هر كلمه و هر لحظه از تو نوشتم ازتو به فرداها رسیدم خوشبختی رو درکنار تو بر روی صفحه دفترعشق کشیدم می نویسم همه ی با تو بودن ها را ... از تو می نویسم که بودنت برایم آرامش خاطر هست  وبلاگت دوس دارم چون میتونم از احساساتم نسبت به تو بگم از حس ناب مادر بودن که من برای تو که وجودمی کنار گذاشته م و تمام نوشته هام سرشار از عشق و حس مادرانه هست متین تو ب...
5 دی 1392

رفتن باباحاجی به کربلا

متین عزیزم دیشب (92/9/26 )بابا حاجی رفت کربلا خیلی دلم واسش ازهمین حالا تنگ شده بابا جونمی ، عمرمی ، قلبمی تو بزرگترین حامی من در زندگی بودی وهستی  امیدوارم سایه ت همیشه بر سرمان باشه وجودت چراغ خونمونه باتوجه به نا امن بودن کربلا وسوریه و عراق که این روزها موردحمله قرار گرفتن ما رو بیشتر ترسونده ولی باباحاجی نیت کرده بود اربعین کربلا باشه باتوکل به خدا وامام حسین (ع) راهی کربلاشد ماهم از صمیم قلبمون واسش دعا میکنیم که سفر بی خطر وامن داشته باشه بسلامتی برگرده پیشمون  مطمئنم متینم  توهم دلت واسه باباحاجی تنگ میشه از رفتارات مشخصه چقدر دوسش داری اصلا دست بابا حاجی رو ول نمیکردی هرجا میر...
5 دی 1392

جشن تولد دوسالگی

  متین من نورچشمی مامان الهی جاده زندگیت هموار آسمان چشمانت صاف و دریای دلت همیشه آرام و زلال باشد و هیچ وقت از دنیا خسته نشی آرزویم این هست که دلت همیشه خوش باشه عزیزتر ازجانم تو قلبی به بزرگی دریا و روحی به وسعت آسمانها داری امیدوارم همیشه شاداب، خندان و سالم باشی تولدت آغاز زیبایی ها ست                                                   &nb...
30 آذر 1392

این روزهامون...

متین عزیزم بخاطر همه ی آرامشی که ازتو دارم خدا رو شکر میکنم   وجود تو تنها هدیه گرانبهایی بود که خداوند من را لایق آن دونست و  هدیه من به تو نازنین قلب عاشقی است که فقط برای تو میتپد عشق تو برايم زيباتر از هر زيبايي و با شكوهتر از هر منظره اي هست... تو دنياي ناشناخته اي هستي كه فقط من آنرا كشف كرده ام... به ميزان همه ستايشگران مي ستايمت... به اندازه همه دنيا دوستت دارم... اگر در راه عشق تو وجودم را به هزاران تكه قسمت كنندهر تكه آن با صداي بلند فرياد خواهم زد... دوستت دارم ٢٦/٩/٩٢  عزیز دلم این روزها خیلی از س...
26 آذر 1392

تولد ریحانه

  ریحانه جان تک تک ستاره های عمرت بلند و والا   باقی عمرت ۱۰۰ به بالا   امروز روز تولدته عزیز خاله   متین عزیزم روز تولد ریحانه خیلی پسرخوبی بودی اصلا اذیت نکردی با همین اسکوتر ریحانه بازی کردی من وبابا هم تا آخر جشن راحت نشستیم وغافل از اینکه داشتی اینطوری مخ هلیا رو میزدی اینم یک عکس دسته جمعی از بچه ها چندتا عکس گرفتم ولی هرکدوم به یک طرفی نگاه میکردین و حواستون به دوربین نبود ردیف بالا از سمت راست سینا (که تنها بچه بازیگوش اون روز بود )حسین-هانیه ردیف پایین از سمت راست ساره-اونی که تو بغلش نشسته فاطیما-الهه اونی که نشسته  بغلش متین -ریحانه...
25 آذر 1392

چاپ عکس متین در مجله شهرزاد

متین من در  مجله شهرزاد چاپ آذر ماه سال 92 متن چاپ شده درمجله خودم ایمیل کردم ومجله شهرزاد انتخابش کرد چاپ کرد: متین (متین من همیشه خندونه احتیاج نداره برای خندوندنش کاری انجام بدی کوچولوی خوش خنده مامان و بابا دوستت داریم) چندتا عکس رو فرستادم واسه چاپ مجله که خودشون این عکس رو انتخاب کردن و چاپ کردن ...
25 آذر 1392

حوالی جشن تولد دو سالگی

متین من   این روزها خیلی درگیر روز تولدتم هر روز دارم یکی از کارهاش رو انجام میدم وااااای متین من تو دوساله شدی پسر عزیزم ! چه زود روزها گذشتن ولی وقتی وبلاگت رو می خونم همه ی این روزهایی که اومدن و رفتن خاطرات شون برام زنده میشه و انگار همین یه کم پیش بود که تو بدنیا اومدی و این دوران رو پشت سر گذاشتی تا الان که دوساله شدی بعضی موقعها با خودم فکر می کنم اگه یه روزی وبلاگت رو بخوام بهت بدم و این همه پست که برام خیلی ارزشمند هستن بهت بسپارم توبهم بگی همه ی این پستها روباید بخونم ؟ توی دلت بگی مامانم چه حوصله ی داشته این همه نوشته ...؟!!  می دونی من چی در جوابت می گم ؟ هر كلمه و هر لحظه که از تو مي...
12 آذر 1392