متين پسر پاييزي منمتين پسر پاييزي من، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره
آرتين پسر پاييزي منآرتين پسر پاييزي من، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

پسرهاي پاییزی من

مامان خوابالو

متین من پسرنازم توی که وجودت بهم زندگی میده   پنج شنبه شب من وبابا قرار گذاشتیم اول صبح بریم پیاده روی وصبحانه بیرون باشیم  ولی صبح جمعه بابا  بیدارشده بود ساعت 5 ونیم صبح چندین بار منو صدا زد از اونجایی که من و تو اصلا قید خوابمون نمیزنیم خیلی خوش خواب هستیم نتونستم روی قولم بمونم و از بابا خواستم عصر بریم اونم ناچار شد آخه دو تا به یکی بودیم و قید پیاده روی با ما خوابالو ها رو زد یعنی من وتو رو عصر رفتیم پیاده روی بعد از اون هم بابا شام دعوتمون کرد رستوران نایب چمران  کلی پیاده روی  کردیم که آخرش من کم آوردم نتونستم زیاد ادامه بدم  توهم که  راه نمی اومدی می خواستی ب...
19 خرداد 1392

اتفاقات روز پـــدر

  مرد که باشی...مجبور میشوی غیرممکن هارا تجربه کنی... مجبوری درد ها را تحمل کنی و با لبخندی بگویی تمام میشود...پدر که باشی باید بگذری از داشته هایت...باید تو بشوی سنگ صبور کسی که در تو توانایی غیرممکن ها را میبیند... دل نداری که به فرزندت بگویی ندارم...دل نداری که پاره تنت سختی بکشد... عجب موجود عجیبی هستی... هیچ وقت کسی به زیبایی تو اهمیت نخواهد داد به چروک های روی صورتت... زیرا تو مردی... پدرم ، تنها کسي هست که باعث ميشه بدون شک بفهمم فرشته ها هم ميتونند مرد باشند !     پسرنازم متین من درتاریخ ٣/٣/٩٢ هدیه ی که از روز قبل من وتو  واسه بابا امین خریده بودیم یک ...
17 خرداد 1392

یکسال و شش ماه هشت روز

عشـــــــــــقم متــــــــــین من الان که دارم این پست واست می نویسم تو یکسال وشش ماهگی و هشت روزت هست متینم داری کم کم  بزرگتر میشی و بازیگوش تر عزیز دلمی روزها دارن پشت سر هم میان وتو داری بزرگ میشی قد میکشی وقتی دستام باز میکنم میگم متین من بدو تو قلبم هرجا که باشی می دوی تو بغلم منم بوسه بارانت می کنم چقدر خوشحالم که پسری مثل تو دارم مهربون و دوس داشتنی خیلی چیزها رو دیگه میفهمی بابا که بهت میگه متین ببوسمت سریع میری بابا رو بوس میکنی چه خوبه فرشته کوچولو اومدی به زندگی ما مهربانیت را مرزی نیست ، یقین دارم فرشته ای قبل از آفرینشت قلبت را بوسیده . مادر بودن چه لذتی داره متینم ازموقعی که تو رو...
17 خرداد 1392

تقدیم به بابای خوبم:

  پــــدر عزیزم   ای كاش توان آن را داشتیم كه از عرش تا فرش را برایت گلباران كنم و بر دستان پر از مهر و عاطفه ات كه مظهر عشق و ایثار است بوسه زنم امیدوارم سایه مهر و محبت تو پیوسته بر سرم باشد و همیشه در پناه خداوند منان در کنارم باشی.   به خاطر تمام خوبیهایی که در حق من کردی و به من بال و پر دادی و مرا بالنده کردی و با سوختن خود عشق و شور را در وجودم روشن کردی، با تمام وجودم و با تک تک سلولهایم دوستت دارم  امیدوارم روزی برسد که متین محبت های تو که درحق من ومتین داشتی جبران کنه ممنونم بابت محبت های بی دریغ ت بی منت برای رفاهمون زحمت میکشی ♥ همیشه دوستت دارم اسطوره من ♥ ...
16 خرداد 1392

اسم انتخابی من واسه دوقلوها

متین جونی همونطور که تو پست قبلی گفتم یکی از دوقلوها  اسمش آناهیتا هست و اون یکی اسم واسش انتخاب نکرده بودن پیشنهادهای زیادی بود که بین این اسمها آنیتا - آناهید- آوا - آیلین   اسمی که من انتخاب کردم بنیتا بود که اول اسمش با بقیه فرق میکرد معنی اسم بنیتا یعنی دختر بی همتای من که من که خاله آخری این دوقلوها میشم بنیتا انتخاب کردم خیلی اصرار کردم باید این اسم بذارین که موفق شدم و اون یکی شد بنیتا   خلاصه اینکه هر روز من باید برم این دو خوشکل ببینم وای خیلی نازن متین تو روهم بردم پیش شون ولی فکرمیکنی عروسکن از بس کوچولون دیروز هم یک ماشین اسباب بازی حسین داد دستت وقتی وارد اتاق که دوقلوها بودن...
16 خرداد 1392

دوقلــــــــــوها بـدنیا اومدن

متین من درتاریخ ١٣/٣/٩٢  دوقلوهای خاله میترا بدنیا اومدن وای خداروشکر خیلی خوشحالم مامانی بی صبرانه منتظرم صبح بشه برم ببینمشون   متین جان دوقلوها هر دو دختر هستن وبه سلامتی بدنیا اومدن خواهرجان قدم نو رسیده مبارک انشا ء الله که در سایه ی خداوند حق تعالی و به فرخندگی این روز مبارک همواره سلامتی و شادابی براتون آرزومندم واینکه خیلی واسه خواهرمهربونم خوشحالم بعدهم واسه بچه هاش که سلامت هستن من این خواهرم یعنی خاله میترا رو خیلی دوس دارم ٤سال اختلاف سنی داریم از بچگی همیشه باهم بودیم اتاق هامون یکی بود خیلی هم دوس داشتیم هرشب باهم درد ودل میکردیم وحرف میزدیم تا خوابمون ببره وحالاکه هردوتامون ازدواج کردیم ...
14 خرداد 1392

دعا برای نی نی های دوقلو

متین پسرم هر روز صبح وقتی از خواب بیدار میشیم اولین تلفنی که به خونمون میشه خاله میترا هست هر روز برای اینکه باتو صحبت کنه بهت زنگ میزنه امروز دیدم تلفن نزد خودم تلفن برداشتم که بهش تماس بگیرم تا برداشتم خاله میترا پشت خط بود صداش میلرزید وداشت گریه میکرد خیلی ترسیدم پرسیدم چی شده اونم با بغض گفت بستری هستم در بیمارستان دکتر بهم گفته قلب یکی از بچه ها خیلی خوب کار نمیکنه وگفتن بچه ها خیلی پایین هستن باید زودتر بدنیا بیان یکی از اونها در خطر هست الان ٣٦ هفته هستن وجنسیت هر دو رو دکتر دختر تشخیص داده خیلی حالم خراب شد نگران شدم شدید با وجود تو هم نمیتونم برم پیش خاله میترا چون تو رو راه نمیدن در بیمارستان و محیط بیمارستان برای بچه ها منا...
13 خرداد 1392

امروز ما

پسرکم        گلکم          خوشگلکم امروز من وتو به اتفاق بابایی رفتیم خونه باباحاجی از اونجایی که درهفته زیاد سر میزنیم بهشون واگه بخوام هر روز در مورد رفتنمون به اونجا بنویسم یک مطلب تکراری میشه پس اینو بدون که درهفته ٣-٤ بار سرمیزنیم به باباحاجی ومادرلیلا اگه قصدرفتن هم نداشته باشیم باباحاجی دلش برای تو تنگ میشه زنگ میزنه به من وبابا امین که متین بیارین پیشمون خلاصه اینکه همچنان علاقه خاصی داری به باباحاجی وهمیشه کلی ذوق میکنی وقتی میریم خونشون چون حیاط بزرگ دارن تومشغول بازی میشی وهرجا باباحاجی میره دنبالش میری وقتی جانماز پهن میکنه نمازبخونه ...
13 خرداد 1392

یک پسرنمونه

متین پسرنمونه من ... چند وقت پیش یعنی در تاریخ ١٨/٢/٩٢ به جشن عقد زهره دختر خاله من رفتیم اونقدر تو رقصیدی همه واست دست می زدند ازت تعریف میکردن چندتا از دختر دایی هام ودخترخاله هام که شهرستان زندگی میکنند وتو رو تا الان ندیده بودن برای اولین بار می دیدند کلی پیش من ازت تعریف میکردن میگفتن چه پسر بامزه ی داری چقدر خوشکل می رقصه و... قبل از این که بریم بابا اصرار کرد تو رو پیش خودش نگه داره قسمت مردانه ها تا من اذیت نشم منم گفتم اگه اذیت کردی ببرمت پیش بابایی ولی تواصلا منو توی جشن اذیت نکردی کنارم میشنستی و موقعی که هم آهنگ پخش میشد شروع به رقص میکردی راستی دست دخترهای هم که از تو بزرگتربودن میگرفتی ب...
8 خرداد 1392