امروز با متین
امروز جمعه ٣٠ فروردین وقتی از خواب بیدارشدی ساعت ١٠:٣٠ بود صبحانه بهت تخم مرغ باشیر دادم دیدم خیلی بی حوصله هستی وخیلی بهونه گیر نمیذاشتی من هیچ کدوم ازکارام بکنم دم درخونه نشسته بودی به من میگفتی بیا در در( یعنی بیابریم بیرون) این روزا هم بیا بلدشدی بای بای کردن بلدشدی بابایی هم به من گفت متین آماده کن تابریم بیرون منم همین کاروکردم وزدیم بیرون بدون اینکه مقصد خاصی درنظرمون باشه همینطوری رفتیم تارسیدیم دروازه قرآن اونجا یه کم گشت زدیم وقتی سوارماشین شدیم خوابت رفت دیگه ساعت ٢ ظهربود ترجیح دادیم بیایم خونه وبعدازظهرباز ببریمت بیرون بعدازظهر هم رفتیم پارک آزادی اونجا کلی بازی کردی وخوش گذروندی توی پارک چن...