مامان خوابالو
متین من پسرنازم توی که وجودت بهم زندگی میده پنج شنبه شب من وبابا قرار گذاشتیم اول صبح بریم پیاده روی وصبحانه بیرون باشیم ولی صبح جمعه بابا بیدارشده بود ساعت 5 ونیم صبح چندین بار منو صدا زد از اونجایی که من و تو اصلا قید خوابمون نمیزنیم خیلی خوش خواب هستیم نتونستم روی قولم بمونم و از بابا خواستم عصر بریم اونم ناچار شد آخه دو تا به یکی بودیم و قید پیاده روی با ما خوابالو ها رو زد یعنی من وتو رو عصر رفتیم پیاده روی بعد از اون هم بابا شام دعوتمون کرد رستوران نایب چمران کلی پیاده روی کردیم که آخرش من کم آوردم نتونستم زیاد ادامه بدم توهم که راه نمی اومدی می خواستی ب...