متين پسر پاييزي منمتين پسر پاييزي من، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره
آرتين پسر پاييزي منآرتين پسر پاييزي من، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

پسرهاي پاییزی من

مامان خوابالو

متین من پسرنازم توی که وجودت بهم زندگی میده   پنج شنبه شب من وبابا قرار گذاشتیم اول صبح بریم پیاده روی وصبحانه بیرون باشیم  ولی صبح جمعه بابا  بیدارشده بود ساعت 5 ونیم صبح چندین بار منو صدا زد از اونجایی که من و تو اصلا قید خوابمون نمیزنیم خیلی خوش خواب هستیم نتونستم روی قولم بمونم و از بابا خواستم عصر بریم اونم ناچار شد آخه دو تا به یکی بودیم و قید پیاده روی با ما خوابالو ها رو زد یعنی من وتو رو عصر رفتیم پیاده روی بعد از اون هم بابا شام دعوتمون کرد رستوران نایب چمران  کلی پیاده روی  کردیم که آخرش من کم آوردم نتونستم زیاد ادامه بدم  توهم که  راه نمی اومدی می خواستی ب...
19 خرداد 1392

یکسال و شش ماه هشت روز

عشـــــــــــقم متــــــــــین من الان که دارم این پست واست می نویسم تو یکسال وشش ماهگی و هشت روزت هست متینم داری کم کم  بزرگتر میشی و بازیگوش تر عزیز دلمی روزها دارن پشت سر هم میان وتو داری بزرگ میشی قد میکشی وقتی دستام باز میکنم میگم متین من بدو تو قلبم هرجا که باشی می دوی تو بغلم منم بوسه بارانت می کنم چقدر خوشحالم که پسری مثل تو دارم مهربون و دوس داشتنی خیلی چیزها رو دیگه میفهمی بابا که بهت میگه متین ببوسمت سریع میری بابا رو بوس میکنی چه خوبه فرشته کوچولو اومدی به زندگی ما مهربانیت را مرزی نیست ، یقین دارم فرشته ای قبل از آفرینشت قلبت را بوسیده . مادر بودن چه لذتی داره متینم ازموقعی که تو رو...
17 خرداد 1392

امروز ما

پسرکم        گلکم          خوشگلکم امروز من وتو به اتفاق بابایی رفتیم خونه باباحاجی از اونجایی که درهفته زیاد سر میزنیم بهشون واگه بخوام هر روز در مورد رفتنمون به اونجا بنویسم یک مطلب تکراری میشه پس اینو بدون که درهفته ٣-٤ بار سرمیزنیم به باباحاجی ومادرلیلا اگه قصدرفتن هم نداشته باشیم باباحاجی دلش برای تو تنگ میشه زنگ میزنه به من وبابا امین که متین بیارین پیشمون خلاصه اینکه همچنان علاقه خاصی داری به باباحاجی وهمیشه کلی ذوق میکنی وقتی میریم خونشون چون حیاط بزرگ دارن تومشغول بازی میشی وهرجا باباحاجی میره دنبالش میری وقتی جانماز پهن میکنه نمازبخونه ...
13 خرداد 1392

یک پسرنمونه

متین پسرنمونه من ... چند وقت پیش یعنی در تاریخ ١٨/٢/٩٢ به جشن عقد زهره دختر خاله من رفتیم اونقدر تو رقصیدی همه واست دست می زدند ازت تعریف میکردن چندتا از دختر دایی هام ودخترخاله هام که شهرستان زندگی میکنند وتو رو تا الان ندیده بودن برای اولین بار می دیدند کلی پیش من ازت تعریف میکردن میگفتن چه پسر بامزه ی داری چقدر خوشکل می رقصه و... قبل از این که بریم بابا اصرار کرد تو رو پیش خودش نگه داره قسمت مردانه ها تا من اذیت نشم منم گفتم اگه اذیت کردی ببرمت پیش بابایی ولی تواصلا منو توی جشن اذیت نکردی کنارم میشنستی و موقعی که هم آهنگ پخش میشد شروع به رقص میکردی راستی دست دخترهای هم که از تو بزرگتربودن میگرفتی ب...
8 خرداد 1392

بازیگوشی هاوخرابکاری های متین (سری 2)

پسرنازنینم...    فرشته مهربونم ... سلامتیت رو شکر نازنین مادر...این روزها خیلی بازیگوش شدی طوری که اگه واسه چند دقیقه ازت غافل شم یک دسته گل آب میدی پسر یکی یدونه من این هفته آمار شکستنی هات زیاد شده چند مدت پیش یک پست واست گذاشتم درمورد بعضی چیزهای که زدی شکستی ولی فکرنمیکنم به یک یا دو پست ختم بشه واین داستان همچنان ادامه داره.... مامانی هم کمی ناخوش احوالم اخه حالا که تو سرماخوردگیت بهتر شده من سرماخوردم به محض بهبودی بیشتر به وبلاگت سر میزنم بریم ادامه مطلب:     روز جمعه همین هفته 3/3/92 داشتی با توپ بازی می کردی که یک صدای بلند شنیدم من مشغول ظرف شستن بودم بابا ا...
7 خرداد 1392

اخم کردن متین

سلام مامان من خوبی پسرم امیدوارم روزی که داری این وبلاگتو میخونی واین پست روبرای اولین بارمیخونی دلت شاد باشه و لبات خندون اون موقع هست که منم خوشحال ترین مامان روی زمینم متین موقعی که خیلی کوچولو بودی بعدازبیمارستان که مرخص شدی روز5 بودکه منو خاله میترانشسته بودیم توهم بیداربودی یک خنده ازته دلت کردی ماتعجب کرده بودیم آخه شنیده بودیم نوزاد درخواب میخنده ولی خنده تو شبیه قهقهه بود کلا خیلی خوشرو بودی وهستی ولی عزیزترازجانم یک ماه ی میشه که اخم کردن بلد شدی بذاربهت بگم اغلب چه موقع های اخم میکنی مثلا یک نفرکه اصلا ندیدی یا یک مدت شده که ندیدیش موقع های که یک کارخطرناک میکنی من بهت میگم متین این کار خطرناکه جیزه تو...
30 ارديبهشت 1392

مرواریدهای متین

متین مامانی میدونی چندتا دندون باهم دراوردی بمیرم من کلافه شدی ودرد کشیدی کاش من به جای تو درد میکشیدم میدونم خیلی این سری اذیت شدی اخه ٤تادندونات باهم دراومده تازه لثه ات هنوزمتورم وسفته دست که میکشم رو لثه ات احساس میکنم بازهم میخوای دندون در بیاری قبل از عید اسفندماه که مریض شدی تب داشتی واسهال گرفته بودی به خاطرهمین دندونات بود که باهام در میومدن توهم که نمیذاری من دهنت بازکنم ببینم چه خبره ولی چندتا عکس بلاخره گرفتم دیگه بهتراز این نمیشد اخه اصلا نمیذاری الان که این پست می نویسم دقیقا اسال و٤ ماه و١٠ روزت هست که ١٦ مروارید قشنگ داری مبارکت باشه نفس مامان الهی قربونت بشم خودم  خودم خودم ...
30 ارديبهشت 1392

باغ جهان نما

متین من توهمه دنیای منی همه آرزوهای منی   امروز خیلی سرماخوردگیت بهتر از دیروز بود و من تصمیم گرفتم ببرمت بیرون  تا بازی کنی  کمی حال و احوال مون بهتر بشه ؛خاله نجمه وریحانه اومدن خونمون وباهمدیگه رفتیم باغ جهان نما تو اولین باری بود که اونجامیرفتی خیلی خوب بود بعد از این چند روز کسل آور کلی تو بازی کردی وخوشحالم که بهت خوش گذشت وقتی رفتیم باغ جهان نما به خاله مریم هم زنگ زدیم اونم با الهه وحسین اومدن و دورهم خیلی خوب بود شب هم شام رفتیم رستوران سنتی هفت خوان و تو هم خیلی پسرخوب ومودبی بودی مامان اصلا اذیت نشد کلی باموسیقی اونجا رقصیدی طوری که همه واست دست میزدن به من میگف...
30 ارديبهشت 1392

دوباره سرماخوردگی...

متین همه زندگیم... فرشته زمینی من .پاره تن مامان الان ٣ روز سرماخوردی ومامان نصفه عمرشده ... خیلی حالت بد هست  چشمات عفونت کرده و آب ریزش بینی شدید داری فدات شم من که این روزها رو نبینم مامانی بردمت دکتر چندتا دارو بهت داده مرتب بهت میدم وقتی از چشمات عفونت میاد و خیلی زیاد آب ازچشمات میاد خیلی حالم خراب میشه و کلی غصه دارمیشم نمیذاری که قطره بریزم توی چشمات با کلی تلاش میریزم ٣ شبه که اصلا خواب نداری تا ٤-٥ صبح بیداری وخیلی ناله میکنی از درد وگریه میکنی دیشب خودم هم باهات گریه میکردم اخه نمیتونم ببینم پسرم داره درد میکشه کاش همه ی درد هات مال من بود دیشب نمیتونستی بخوابی بینیت گرفته بود منم با اسپری بینی تونستم بی...
28 ارديبهشت 1392