متين پسر پاييزي منمتين پسر پاييزي من، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره
آرتين پسر پاييزي منآرتين پسر پاييزي من، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

پسرهاي پاییزی من

متین درحمام

سلام عشق من فرشته کوچولو من متین جان این عکسها رو 2ساعت قبل از سال تحویل که با بابا امین رفته بودی حمام مامان ازت گرفته وقتی میری حمام دیگه باید به زور بیاریمت بیرون تا چند دقیقه بعداز حمام گریه می کنی که چرا اوردیمت بیرون از حمام اونقدر سرگرم بازی هستی که اگه چندین ساعت هم درحمام باشی دوست نداری بیای بیرون کوچولوتر هم که بودی حمام کردن دوست داشتی فقط از یک چیز بدت میاد وقتی آب میریزیم روی سرت دوست نداری چند وقتی هستش که بابا امین حمامت می کنه دیگه واسه خودت بزرگ شدی عزیز دلمی بقیه عکسها در ادامه مطلب میذارم:         اینم عکس بعد از حمامت که گریه...
15 فروردين 1392

چهارشنبه سوری

ما روز چهارشنبه سوری بخاطر اینکه خیلی بابت تو می ترسیدیم جاهای شلوغ بریم به همین دلیل بیرون از شهر نرفتیم رفتیم داخل شهر یک دوری زدیم و بستنی هم  از بابا ابر گرفتیم بقیه کسای که اومده بودن چهارشنبه سوری ترقه می زدن می دیدی وجالب اینجاهست که اصلا از صدای ترقه ها که کم هم نمی انداختن نمی ترسیدی مامان جون ترقه اصلا چیز خوبی نیست سرگرمی خوبی هم نیست اگه بدونی چقدر بچه ها به وسیله همین ترقه دچار سوختگی شدن تازه .....بدترشم می شه! متین من حواسش به خودش هست وبزرگ هم که شد میدونه که خطرناکه این ترقه وبه حرف مامانی گوش میده     ...
15 فروردين 1392

عیدی متین

پسرم شده هر روز شیرین زبون تر از دیروز . شیطون هر روز شیطون تر از دیروز مامانی به متین یک تاب عیدی داد که خیلی دوستش داری و بیشتر روز تاب بازی می کنی الهه وحسین بیشتر موقع ها هولت میدن وقتی بابا امین هم هست اون این کارو میکنه وتو هم کلی می خندی جدیدا یاد گرفتی برعکس می شینی داخل تاب عکستو ببین بابا امین هم یک استخربادی شبیه قارچ واست خریده با ١٠٠ توپ رنگی هنوز استخر باد نکردیم وقتی این کار رو کردیم عکساش رو میذارم       ...
8 فروردين 1392

متین در یکسال وسه ماهگی

متین من سلام قربونت برم مامان سرماخوردگیت بهتره خدارو شکر تب ات هم واسه دندونات بود من اصلا متوجه نشدم فکرمی کردم از سرماخوردگیت توهم اصلا نمیذاری من دهنت باز کنم دیشب که خواب بودی دیدم ٤ دندون باهم در اومده دوتا از دندونت معلوم بودن ولی دوتا دیگه تازه نمایان شدن همه هم دندونای پایینی هستن مرواریدهای جدید مبارک میخوام از کارای که انجام میدی در این ماه واست بگم ١- گوشی تلفن بر میداری می گی الو الو پشت سرهم تکرار می کنی بعدهم میای گوشی میذاری کنار گوش من منظورت اینه که منم بگم الو عاشق  موبایل بابا امین وبابا حاجی هستی هروقت گوشی هاشون میبینی سریع بر میداری اوناهم واست اهنگ میذارن تو هم شروع به نانای می کنی کلی می رقصی ...
26 اسفند 1391

متین وعروسکش

متین من خیلی وقت که روءروئک خودشو داده به عروسکش واصلا دیگه سوار روء روئک اش نمیشه منم برای این که روء روئکش خالی نمونه یک عروسک گذاشتم داخلش این عروسک که پسرونه هم هست خاله من چندسال پیش ها برام اورد اون موقع میرفتم دبیرستان از اون موقع تا حالا من عروسک روسالم وخوب نگه داشتم ولی حالا دادمش به متین میخواین بدونین چه بلاهای که سراین عروسک دیگه نیاورده تا میبینه عروسک سوار روء روئکش هست سریع میاد درمرحله اول : کلاه عروسک در میاره درمرحله دوم: موهای عروسک می کنه   درمرحله سوم : یکی از دستاشو میکنه   درمرحله چهارم عروسک پرت میکنه بیرون از روء روئک وجورابش درمیاره خلاصه من نمید...
17 بهمن 1391

متین وپنجره

متین من روزجمعه که بابا هم خونه بود و کلی هم باشمابازی میکرد وحسابی باهم خوش میگذروندین منم داخل اشپزخونه داشتم ناهاردرست می کردم وشماهم طبق معمول تا دیدی من داخل اشپزخونه هستم سریع خودت رسوندی به اشپزخونه ونمکدون های توی کابینت در اوردی یکی یکی خالی کردی منم میخواستم ریس برنج ام بکشم وخطرناک بود شماهم اونجاباشی ازبابا امین خواستم بیاد ببرتت بیرون از اشپزخونه بابایی هم هرکاری می کرد تا شمارو سرگرم کنه ولی شما گریه میکردی می خواستی بیای پیش من بابا هم برای باراول گذاشتت کنار پنجره وشماهم کلی خوشت اومد حدود 20 دقیقه ای بود که همونجا وایسادی نگاه تو کوچه می کردی ماشین ها وادم های که رد میشدن نگاه میکردی واصل...
16 بهمن 1391

متین من دوباره سرماخورده

خیلی خوشحال بودم چند وقتی میگفتم متین سرمانخورده ولی امروز متین دوباره سرماخورده ولی عفونت چشم ات که بیشترمنو نگران کرده چشمای نازت عفونت کرده به احتمال زیاد دلیلش اینه که باد خورده به چشمات واصلا حال وروز پسریه دونه ی من خوب نیست ازچشمات اشک میاد صبح که ازخواب بیدارشدی که چشمات ازعفونت باز نمیشد فدات بشم من این روزها رو نبینم عزیز دل مامان اینم عکس چشمای نازت که همه ی دنیامه  تو این عکس قطره ریختم توچشمات وپماد چشم زدم امیدوارم زود خوب بشی فردا صبح باهم میریم دکتر تازود زود خوب بشی خدای مهربونم این پسرشیرینم برام صحیح و سالم حفظ کن و همیشه محافظ و مراقبش باش و از همه آسیبها و گزندها محفوظش بدار ...
12 بهمن 1391

این روزها دوست داشتن هایم تمومی نداره

 متین من هروقت خواستی ببینی چندتا دوستت دارم دستت رابزاررو نبضت...اونوقت میبینی دوست داشتنم تمومی نداره متینم  این روزها پسرناز من خیلی بازیگوش شده از این روزهات میخوام بگم که اگه هنوز هم چیزی بخوای ومابهت ندیم یا دستت به اون چیزی که میخوای نرسه سرت رو میکوبی زمین واین کارات برای من شده فکری نمیدونم باید چه کارکنم تا ترک کنی این عادتت رو خلاصه این روزها کلی از دست مامان وبابا شاکی هستی چرا مامان؟ برات تو پست های قبلی ات گفته بودم که عاشق آشپزخونه هستی وظرف های مامان میخوای بریزی از تو کابینت منم بهترین راه حل دیدم که درکابینت ها رو با بند ببندم ولی در کابینت ای که ادویه هام داخلش هست وزیاد باهاش سرو...
8 بهمن 1391