متين پسر پاييزي منمتين پسر پاييزي من، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره
آرتين پسر پاييزي منآرتين پسر پاييزي من، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

پسرهاي پاییزی من

بدغذایی متینم

متین عزیزم... این پست روخیلی وقت پیش ها میخواستم بذارم توی وبت ولی فراموش میکردم یا اینکه میگفتم شاید اوضاع بهتراز این بشه ولی... ماه ها وماههاست که با بدغذایی تو درگیرم... و غذاهای که تو میخوری وعلاقه داری خیلی محدوده ودرکل اونقدر محدوده غذایی تنگی داری که بعضی موقع ها واقعا نمیدونم چی بهت بدم که هم مقوی باشه ومغذی و... تا الان که یکسال و پنج ماه وچهارده روزت هست که این پست رومیذارم صبحها یک روزدرمیون فرنی وحریره وکستربا تخم مرغ میخوری ظهرهاهم سوپ میکس شده وعصرها هم دنت یا موز یا همون فرنی میخوری وشب ها هم همون سوپ میکس شده حتی خوراکی های که بچه های دیگه درسن تو دوست دارن نمیخوری... یه مدت واست کته بچه هادر...
24 ارديبهشت 1392

زلزله اومد

متین الان که دارم واست مینویسم خوابی ولی مامان که دیگه خوابش نمیبره اگه بدونی چقدرترسیده ام تا به الان زلزله ی ندیدم که اینقدر صدای بدی داشته باشه خیلی وحشتناک بود همین ٢٠دقیقه پیش شیراز زلزله اومد شدت ریشترش نمیدونم ماخواب بودیم ولی ازصدای زلزله وهمینطور لرزیدن زمین من ازخواب پریدم میخواستم توروبردارم از پله ها برم پایین که زلزله قطع شد با این که میدونم درزمان وقوع زلزله سست ترین جا پله ها هست ولی اون لحظه فقط به توفکرمیکردم وچیزدیگه واسم مهم نبوداین چند وقت اخیر زلزله هرجا اومده خسارت های زیادی داده ویران کرده سیستان وبلوچستان بوشهر واصفهان والانم شیراز خـــــــــــــــــــــدایـــــــــــــــــــــا شکـــــــــــــــ...
24 ارديبهشت 1392

این چند روز...

متین جونم امروز وقتی داشتم باهات بازی می کردم ، اون پنجه های خوشگل کوچولوتو کرده بودی لای موهام و داشتی با تعجب باهاشون بازی می کردی . اونقدر از این کار تو لذت بردم که اشکم سرازیر شد و هزار بار خدا رو شکر کردم.   تمام بدنم مور مور شد از این احساس . یاد اون روزهایی افتادم که هنوز توی دلم بودی و با تکون خوردنت اولین احساس مادر بودن رو به من دادی . دلم برای اون روزها تنگ شده. وقتی داشتم دستهای کوچولوتو نگاه می کردم ، دیدم هر دستت 5 تا انگشت داره و هر انگشتت 3 بند. و همین برای شکر گذاری خدا کافی بود... واتفاقات این چند روز   روزپنج شنبه2/12 تولدعباس عمو رحیم بو...
17 ارديبهشت 1392

درد ودل با متینم

پسرم نمی دانم وقتی این نوشته ها را می خوانی درکجا هستی وچه میکنی درهرصورت  می خواهم بدانی که همیشه و همیشه عشق مامان بودی و هستی و خواهی بود! دلبند مادر ، پسر بازیگوش مامان و بابا .  نمی دونم دل همه مامان ها این قدر برای بچه هاشون می لرزه یا من تو خرج کردن احساساتم دارم زیاده روی می کنم ؟ وقتی کوچک تر بودم و میشنیدم این جمله رو که : مادر نیستی که بدونی چی میگم . با خودم  فکر می کردم که این جمله ضرب المثل شده و همه مامان ها برای منت گذاشتن سر ما بچه ها این حرف رو می زنند . حالا وقتی به پسرم نگاه می کنم یاد حرف های مامانم میافتم و به خودم مغرور میشم و میگم : وای ! یعنی مامان من انقدر زیاد منو...
15 ارديبهشت 1392

رقصیدن متین

امروز ١٣/٢/٩٢ مامان مشغول آشپزی بود وداشت ناهار درست می کرد   ولی تو پسرخوشکلم نمیذاشتی مامان غذا درست کنه دست به همه چیز میزدی مخصوصا شیشه های ادویه ها که بازهم از این که من مشغول بودم واز تو غفلت کردم زدی ویک شیشه ادویه برای بار دوم شکستی فکرکنم شکستنی های تو همچنان ادامه داره منم واسه اینکه به کارهام برسم وتو روهم سرگرم کنم اهنگ واست گذاشتم و تو هم چند دقیقه ی مشغول رقص بودی خیلی هم بامزه میرقصی من که عاشق رقصیدنت هستم راستی وقتی میرقصی خیلی هم دورخودت چرخ میزنی نمیدونم متین من عاشق ترین هستم یاتو بهترین     ادامه مطلب یادتون نره     ...
15 ارديبهشت 1392

هدیه های مامان به مناسبت روز مادر وزن

مادر یعنی به تعداد همه روزهای گذشته تو، صبوری! مادر یعنی به تعداد همه روزهای آینده تو ،دلواپسی! سلام متین من گلم امروز یعنی ١١ اردیبهشت روزمادر و زن بود ومن خیلی خوشحالم که تو این لقب زیبا رو به من دادی واژه ی به نام مادر چه حس خوب و زیبایی هستش وقتی تو به من روزی صدهابارمیگی مامان  و همیشه باید شکر گزار خدای عزیز و مهربانی باشم که مادر را آفرید تا واژه عشــق را برای تموم دنیا معنا کنه! متین من وقتی تو میخندی من در اوج خستگی هم که باشم خنده به چهره ام می نشینه ودنیایم سبز میشه وباگریه ات دلم میلرزه و طوفانی میشه . امروز با بابا امین به همین مناسبت که گفتم رفتیم بیرون اول واسه تو یک کلاه نقاب دار...
14 ارديبهشت 1392

بازیگوشی هاوخرابکاری های متین

متینم حالا دیگه تموم دلخوشی زندگیم شدی...هیچ وقت فکر نمی کردم چیزی تو این دنیا اینقدر پا بندم کنه..خدا رو شاکرم برای بودنت... نمی دونی چه لذتی داره  این که، توی آغوشمی و با چشمهات تموم صورتم رو کند و کاو  می کنی  و با دستهای کوچیکت انگشتم رو می گیری... حتی فکرش رو هم نمی کردم میایی و این چنین زندگی ساکت و آرومم رو به هیجان وا می داری!!!!!!! حالا تموم زندگی و حواسمون حول تو و مشکلات و خواسته هات می چرخه... هم من و هم بابا  این هیجان اومده به زندگی رو دوست داریم !!! دردمندم از دل دردهات...خوشحالم و شاد با لبخندهات ...میگریم با گریه هات که جیگرمو &nbs...
12 ارديبهشت 1392

روزت مبارک مامان جونم

  مادر؛ روسری ات را بردار تا ببینم، بر شبِ موهایت؛ چند زمستان برف نشسته است؛ تا من به بهار رسیده ام ...!   جوانی‌هایت را    با بچگی‌هایم پیر کردم ..........   مرا به موی سپیدت ببخش مادر!!!   سرم را نه ظلم می تواند خم کند ، نه مرگ ، نه ترس ، سرم فقط برای بوسیدن دست های تو خم می شود مادرم ؛ متین جانم بخاطر حضورت درکنار من بخاطر حس مادرانه ای که تو به من بخشیدی بخاطر روح لطیف وپاکت بخاطرلبخند زیبای تو بخاطر آفرینش تمام لحظه های شیرین وناب زندگیم      &n...
11 ارديبهشت 1392

این روزهای متین من

متین من به تمام خوبیها و پاکیها و مقدسات سوگند به عشق دیدن لبخند توست که به این دنیا پایبندم... دلبندم!!!     متین من مامان تو تا به این لحظه که دارم واست این پست مینویسم در یکسال وچهارماه وبیست وپنج روز خیلی کارا بلد شدی منم چندتا از اون ها رو توی این دفترخاطرات الکترونیکی تو ثبت میکنم   توی این عکس بعدازخواب ظهرت هست که تازه ازخواب بیدارشدی وگوشی منو برداشتی ودادی به من که واست آهنگ بیارم وشروع به رقص خاص خودت کردی از چهارماهگی تا الان این رقصت فراموش نکردی حالت چهاردست وپا  خلاصه اینکه همچنان عاشق گوشی هستی هرجاببینی میذاری روی گوشت الو الو ...میکن...
4 ارديبهشت 1392